با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

فقط زینب بخواند!

عاشقانه‌های شهید جواد رهبر دهقان

به روایتِ زینب باقرصاد (همسر شهید)

 

جبهه که بود، هر 20-10 روز یکبار برایمان نامه می‌نوشت: یک نامه مخصوص خانواده‌اش، یک نامه هم مخصوص من!

نامه‌های جواد آنقدر عاشقانه بود که تا سال‌ها پس از شهادتش هم از نشان دادنشان به دیگران خجالت می‌کشیدم. حتی یکبار که از بنیاد شهید، یک نسخه کپی از نامه‌ها را برای حفظ و نگهداری آثار شهدا خواستند، به شرط پوشاندن جملات خیلی عاشقانه، با لاک غلط‌گیر، پذیرفتم!

آن زمان که قربان صدقه رفتن خیلی باب نبود، نامه‌های جواد آقا سراسر عشق‌ورزی بود…

«اندازه‎ی همه‎ی دنیا می‌بوسمت»

«برای زینب خانم، سلام سفارشی، دو قبضه، دولوکس»

«ته قلبم، یه جای خوب و محکم داری زینب جان»

او عاشق زن و زندگی‌‌اش بود اما به خاطر خدا، پا روی نفسش گذاشته بود. بعضی‌ها فکر می‌کنند که شهدا از خانواده فراری بودند یا اصلا در قید و بند زندگی نبودند. در صورتی که آنها شیرین‌ترین و زیباترین زندگی‌ها را داشتند.

«دلواپس اصلا نباش. خدای نکرده یه وقت هوس آبغوره گرفتن نکنی که ترشی برای من ضرر داره»

(یعنی گریه نکن)

«شهیده‌ی عزیز، خوشگل، ناز، تپل، زرنگ، جان، عسل، قند، نرم، نون خامه‌ای را هم از طرف من چند تا ماچ آبدار کن»

نامه‌هایش به خوبی نمایانگر شخصیت دوست داشتنی‌‌اش بود…

  • گاهی در نامه‌هایش برایمان لطیفه تعریف می‌کرد!
  • گاهی برای دخترمان نقاشی می‌کشید می‌فرستاد!
  • گاهی هم جملاتی می‌نوشت که خنده‌مان می‌گرفت و برای لحظاتی، دلتنگی را فراموش می‌کردیم…

«خط من خیلی بده. جاهایی که‌ نمی‌تونین بخونین رو زیر سیبیلی رد کنین»

«خدمت عیال محترم زینب خانم جانم سلام. صورت دخترم را هم می‌بوسم. اگر سلام کردن حالیش می‌شد خدمت او هم سلام عرض می‌کردم.»

«راستی اگر رفتی خانه مادرم بگو جواد نوشته خاطر جمع باشید نامه نوشتن گناه نداره! من الان 17 روز است که اعزام شده ام و دو سه تا نامه داده ام اما آنها جواب نداده اند. در صورتی که نامه 4 روزه می‌آید»

***

هنوز عاشقانه همه‌ی وسایلش را نگه داشته‌ام. حتی اسباب‌بازی‌های دوران کودکی‌‌اش را…. جانمازی که خودش دوخته بود… دفترچه دستنوشته‌هایش… فقط لباس‌های سپاهش را ندارم. وصیت کرده بود با لباس سپاه، دفنش کنند. البته پیکر مطهرش طوری شده بود که نتوانستند لباس را به برش کنند، همین‌طور گذاشتند رویش و او را به خاک سپردند. یک دست دیگر از لباس‌هایش هم در موزه‌ی شهداست.

جانمازی که توسط شهید جواد رهبر دهقان دوخته شده است.

از رابطه‌ام با جوادآقا، پس از شهادتش، بیشتر می‌توانم حرف بزنم! حضورش را همیشه حس می‌کنم… من درباره این آیه قرآن که «شهدا نمرده‌اند، زنده‌اند و نزد خدا روزی می‌خوردند» به یقین رسیده‌ام. هر وقت از او خواستم و پرسیدم، جوابم را داد و به خوابم آمد.

یکبار تعداد زیادی مهمان داشتم. آنقدر خسته بودم که به اتاق رفتم تا برای دقایقی روی تخت، دراز بکشم و خستگی در کنم. خوابم برد و جوادآقا را دیدم. ایستاده بود همانجا پایین تخت.

گفت: خسته نباشی!

با تعجب گفتم: مگر شما هم اینجا بودی؟

گفت: نه. فقط آمدم به تو خسته نباشید بگویم و بروم.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

5 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دوست زینب خانم همسر شهید رهبر دهقان
دوست زینب خانم همسر شهید رهبر دهقان
3 سال قبل

با سلام و عرض ادب و احترام به محضر شهدای عزیز و گرانقدر ، از گردان حضرت علی اکبر بسیار سپاسگزارم‌ کار بزرگ و جالبی کردین خیلی عالی بود .اجرکم‌عندالله .با اینکه همه خاطرات رو از زبان دوستم سی و چند سال پیش شنیده بودم‌ولی بازم برام‌جذاب و خواندنی بود .متشکرم

همچنین ببینید
بستن