با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

شرط عجیب “پدر”، برای جبهه رفتنِ “پسر”!

وقتی “عقل” به کمک “عشق ” می آید

(خاطره ای درباره شهید علی اسفندیاری)

 

شهید علی اسفندیاری

علی دانش آموز بود…

جسمش پشت میز و نیمکت بود، اما دلش در جبهه!

آنقدر مشتاق رفتن به جبهه بود که چندین بار از مدرسه فرار کرد و به اسم رفتن به مدرسه، به سمت پادگان سپاه کرج رفت!…

 

پدر؛ معتقد بود پسر 13 ساله اش اول باید به درس و تحصیل بپردازد و دیپلمش را بگیرد،

اما پسر، گوشش به این حرف ها بدهکار نبود…

او می خواست به جای خواندنِ تاریخ، برود تاریخ را بسازد؛ آنگونه که شایستۀ ایران و ایرانی است…

 

***

 

غلام اسفندیاری پدر شهید علی اسفندیاری

روز اعزام، پدر گفت: می بینی که من در حال بازسازی خانه هستم. برادرت هم دست تنهاست. بمان و تو هم کمک کن!

اما علی که بیقرارِ رفتن بود، گفت: پدرجان! من عازمم.

پدر که دید حریف پسر نمی شود، شرط عجیبی برای او گذاشت!

آقا غلام کامیونی پر از آجر را گذاشت جلوی درب حیاط و گفت: برای رفتن، اول باید همۀ این آجرها خالی شود!

 

علی، زمان زیادی نداشت…

اینجا بود که عقل و عشق به کمک هم آمدند!

راه حلی که به فکر علی رسید، نقشۀ پدر را نقش بر آب کرد!

او رفت و با تعداد زیادی از دوستان همرزمش برگشت…

همه با هم، به سرعت شروع کردند به کار، و تمام بار آجر، ظرف یک ساعت خالی شد.

 

علی سراغ پدر رفت:

«پدر جان! من به عهدم با شما وفا کردم. اجازه بدهید به عهدی که با خدا و امامم بسته ام هم عمل کنم…»

پدر، تسلیم عشق پسر شد…

 

 

(خاطره به نقل از خواهر شهید علی اسفندیاری)

 

http://www.ali-akbar.ir/1685/%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%b9%d9%84%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%81%d9%86%d8%af%db%8c%d8%a7%d8%b1%db%8c/

 

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سمیرا اسفندیاری
سمیرا اسفندیاری
3 سال قبل

یاد وخاطر تمام شهدای عزیز علی الخصوص برادر عزیزم شهید علی اسفندیاری گرامی باد وروحشان شاد وبا علی اکبر امام حسین ع همنشین باد .😭😔❤

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

عزیزززززززم

همچنین ببینید
بستن