با ما در ارتباط باشید : 09199726467

شهدا

شهید حسین احدی


شناسه


نام: حسین

نام خانوادگی: احدی

نام پدر: یوسفعلی

تاریخ تولد: 1347

محل تولد: کرج

تاریخ شهادت: 21 بهمن 1364

محل شهادت: ام الرصاص

عملیات: والفجر8

یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر


زندگینامه


شهید “حسين احدي” در اولین روز از دومین ماه تابستان 1348 در شهرستان كرج پا به عرصه وجود نهاد. در سن 7 سالگي وارد مدرسه شد و در مدرسه آخونديها شروع به تحصيل كرد و تا سال اول راهنمايي او به تحصيل ادامه داد اما به علت فقر مادي و مشكلات زياد كه بر سر راه خود مي‌‌ديد، از تحصيل باز ماند و به كار مشغول شد تا اينكه حرفه نقاشي اتومبيل را فراگرفت.

حسین در جريانات انقلاب چندان فعاليت نداشت اما پس از انقلاب بطور مستمر و شبانه روز در بسيج به دفاع از ارزشهاي انقلاب اسلامي مي‌ پرداخت.

او با شروع جنگ تحميلي، در پشت جبهه بسيار فعاليت مي‌ كرد تا اينكه خودش داوطلب رفتن به ميدانهاي پيكار شد و به مقابله با صدام و صداميان پرداخت تا اينكه سر انجام در تاريخ بیست و یکم بهمن 1364 در منطقه عملياتي ام الرصاص در عمليات غرور آفرين والفجر 8 پس از مدتها رزم آفريني و مقابله با بعثيون بر اثر اصابت تركش به درجه رفيع شهادت نائل آمد.


نامه


مکاتبات شهید حسین احدی با خانواده:

با عرض سلام به پدر و مادر عزيزم اميدوارم كه حال همه شما خوب باشد سلام مرا به برادرها و خواهرها برسان و اگر از احوالات اين بنده حقيرو گناهكارخواسته باشي سلامتي برقراراست و نگراني نيست بجز دوري شما .

مادر عزيز! ياد آنروز بخير كه در خانه بودم و سر گاز تو گوشت در ماهيتابه سرخ مي كردي و من از آن بر مي‌داشتم و مي خوردم ؛خيلي خوب بود. از اين غذا ها توي جبهه پيدا نمي شود راستي امروز ظهر پلو با گوشت خرد شده توي آن بود. جاي شما خيلي خالي خيلي به من چسبيد .مواظب بچه ها باشيد تا سرما نخورند شنيدم بعد از من هواي كرج خيلي سرد شده.

تاريخ 2/11/64 ـ احدي

نامه ای دیگر:

با عرض سلام بر مهدي موعود و نايب برحقش امام خميني و با سلام به شهداي كربلاي حسيني تا كربلاي خميني

و با سلام پدر و مادرعزيزم اميدوارم كه حال همه شما خوب باشد. اگر از احوالات اين بنده حقير و گناهكار خواسته باشي، سلامتي برقرار است و نگراني نيست جز دوري شما و اميدوارم كه بزودي تازه گردد .

مادر عزيز! ما را به نزديكي آبادان آوردند و كنار اروندرود كارون چادر زديم، هيچ نگراني نيست، پادگان حميديه را ديدم ولي نمي توانم بروم چون راه آنجا دور است.

مادر عزيز !خيلي دلم برايت تنگ شده همچنين براي آقا و احمد- حسن – محمود – زهرا – فاطمه – معصومه – حميد – رقيه ديگر عرض ندارم.

مادر الان كه اين نامه را مي نويسم ساعت 9:20 دقيقه است در تاريخ1 /10 /64 يعني اول ماه دي. در ضمن سلام مرا به تمام فاميل ها برسان. به خاله بگو كه من پادگانی را که حميد در آن است را دیدم، پادگان آنها جاي خوبي است. از ما دور است كنار جاده اهواز كنار پليس راه.

مادر ديگر عرض ندارم به اميد ديدار دوباره و به اميد زيارت كربلاي حسيني و قدس عزيز. خدا حافظ والسلام

الان هوا ابري است و دل مانند هوا گرفته است.


دستنوشته


یک خاطره تلخ

بعد از ظهر سوم شهریور 1364 بود که به ما گفتند برای شناسای باید به بلندای کوهی که در اطراف اردوگاه قرار دارد، برویم. من و همرزمم که دیگر با هم خیلی صمیمی شده بودیم و نامش سعید دیانت پور بود ولی من او را گل محمدی صدا می کردم چون مانند گل محمدی در اخلاق بی نقص بود، وقتی به بالای کوه رسیدیم به ما کمین زدند.

ما مجبور شدیم از صخره بالا برویم و در حین بالا رفتن از صخره بودیم که ناگهان صدای فریاد سعید به گوشم رسید. به طرف سعید برگشتم که دیدم از سرش خون می ریزد گویی تیری به سنگ برخورد کرده و کمانه کرده بود و به سر سعید خورده بود.

سریع وارد عمل شدم. یک چفیه که با ما بود را به سر او بستم اما افاقه نکرد و خون همچنان می ریخت. صبر کردیم شب شد از دید آنها خارج شدیم و به قرارگاه برگشتیم . خون زیادی از سعید رفته بود او را به بهداری رزمی رساندیم و بعد از پانسمان دکتر به ما گفت که او باید عمل جراحی بشود و او رابه باختران بردیم و دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفت. لحظه های سختی بود بعد از دو بار عمل تیر را از سر او بیرون اوردند. این یک خاطره تلخ بود.


تصاویر


 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن