با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

محجوب ولی شاد

خاطرات حاج‌آقا «سعیدی»

درباره «شهید حمید لریجانی»

 

 

 

همیشه دوست داشتم فرزندم، خصوصیات شهید حمیدرضا لریجانی را داشته باشد. او یک عارف واقعی بود. وقتی به لشکر محمدرسول الله آمده بود، به عنوان مسئول دسته ما انتخاب شد. حین معرفی، اصلا سرش را بالا نمی آورد. بعد هم گفت: «فرمانده قبلی شما؛ شهید محمد بیات، خیلی خوب بود و من هیچوقت نمی توانم مثل او باشم ولی شما باید مرا تحمل کنید.» بسیار متواضع بود و هرگز خودش را دست بالا نمی گرفت.

 

بسیار مقید به احترام بود. می گفت: «در عین رفاقت، حرمت را هم حفظ کنید.»

 

حمید در عین آنکه محجوب بود، روحیه شادی هم داشت. مثلا موقع برگشت از راهپیمایی، برای آنکه بچه ها را از کسالت درآورد، شعرهای فکاهی می خواند. گاهی هم بلند می گفت: «صلوات را خدا گفت، در شأن مصطفی گفت، صل علی محمد، صلوات بر محمد»

یک شب که می خواست صحبت کند، بچه ها با همان آهنگ خودش صلوات می فرستادند. آنقدر که شوخی شوخی نگذاشتند حرفش را شروع کند.

 

***

 

حمید سن زیادی نداشت ولی مانند یک فرمانده با سابقه با مسائل برخورد می کرد.

شبی که می خواستیم برای عملیات برویم، گفت: «همه پتو بردارید.» در آن سرمای کردستان عراق، فقط دسته ی ما بود که مجهز به پتو شد و آن پتوها واقعا جان بچه ها را نجات داد.

موقع راهپیمایی هم کمک می کرد وسایل بچه ها را می آورد. راهپیمایی در سرما و گِل و جاده شیب دار و یخ زده، آنهم با تجهیزات، واقعا سخت بود و بچه ها مدام سُر می خوردند.

 

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مصطفی
مصطفی
4 سال قبل

بنام خدا
حقیر اولین باری که شهید حمید لریجانی را دیدم زمان مرخصی گردان حضرت علی اکبر (غ) بود.
مرخصی زمانی بود که چند هفته ای از سیل تجریش می گذشت.
من تلفنی به آقا عدنان گفتم بریم دربند ببینیم وضعیت چطوری هست!؟
عدنان گفت باشه منتها یکی از بچه جنگ بنام حمید لریجانی هم بامن هست.خیلی بچه خوبیه، منهم گفتم چه بهتر.
خلاصه سه نفر رفتیم دربند، گپ و گفتم با حمید برای اولین بار شروع شد، مزاح میکردیم که اول حنید بعنوان اطلاعات عملیات بر جلو بعد من میرم، عدنان هم هدایت تفحص دربند تجریش را بعهده بگیره و…
من از آن زمان تا عملیات نصر4 که با این شهید عزیز همنشین و هم صحبت بودم همواره یک خودی غیراز خود ظاهریش درش احساس میکردم. اگر بخواهم بهتر بیان کنم یعنی کسی که با حمید در ارتباط و هم صحبت بود متوجه میشد به جز آنچه که تحت عنوان صحبت، مزاح و… بیان میکنند، یک مدیریت روحی درش حاکم بود که آن نظاره گر کل وجودش بود از این روی در اوج شوخی ها و خندها امکان نداشت فکر کردنش را متوجه نشوم. این خصوصیت در عملیات ماووت چه در خط شکستن و چه زمانی که مجروها را به عقب منتقل میکردن در شهید حمید لریجانی مشهود بود
باتوجه به خصوصیاتی که بقیه همرزمان شهید بیان کردند، بنظرم اینظور می رسد حمید آنقدر این خصوصیتش را تقویت کرد تاجایی که روحش به لقاء الله پیوست.
یاد و راهش گرامی باذکر صلوات بر محمد و آل محمد (ص)

همچنین ببینید
بستن