شهید محمدباقر مجرم
به روایتِ اکبر نریمانی

محمدباقر تک فرزند یک خانواده ثروتمند بود.
او دانشجو بود، یک دانشجوی روشنفکر!
می خواست برود جبهه، اما اجازه نمی دادند! می گفتند: تو طرفدار مجاهدین خلق هستی!
اینطور نبود.
او فقط دیر همه چیز را قبول می کرد. با استدلال می پذیرفت، نه از روی احساسات.
حالا با یقین قلبی جذب بسیج و شهدا شده بود، اما آنهایی که متصدی امر بودند، هنوز شک داشتند!…
بالاخره بعد از چند سال، به او اجازه حضور در جبهه را دادند
و حالا نوبت خدا بود که این زمان انتظار را جبران کند…
محمدباقر هنوز پا در جبهه نگذاشته بود که خدا او را پذیرفت!
او به دوکوهه رفت و از آن جا عازم خرمشهر بود تا در عملیات شرکت کند که اتوبوسشان مورد اصابت موشک قرار گرفت و به شهادت رسید…
هرکسی که او را می شناخت و در جریان صبر طولانی اش بود، دلش سوخت…
اما محمدباقر به آنچه لایقش بود رسید.
