با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

چند ماه دیگر…

خاطره محمود روشن (نویسنده)

از شهید ضیغام تمجیدی

 

 

محمود روشن – نویسنده کتاب اعزامی از شهر ری

پیش از عملیات کربلای 1 و هنگام تمرین های نظامی و آماده سازی نیروها قبل از عملیات:

در یکی از روزهایی که تمرین دفاع شخصی می‌کردیم، یکی از برادران به نام ضیغام تمجیدی، که مشغول آماده کردن زمین تمرین بود و سنگ‌ها را از روی زمین برمی‌داشت و به کناری پرت می‌کرد تا زمینِ تمرین صاف و هموار شود، ناگهان فریاد کشید!…

همه به سمتِ او رفتیم. دستش را گرفته بود و از شدت درد می‌نالید و هرچه از او می‌پرسیدیم چی شده، پاسخ نمی‌داد. برادر تمجیدی غافلگیر و بهت‌زده شده بود.

بعد از زمان کوتاهی که از غافلگیری اولیه بیرون آمد گفت: «رطیل نیشم زد.»

او زمین و سنگ را نشان داد و گفت: «بعد از اینکه نیشم زد با سنگ کشتمش.»

 

یکی از بچه‌ها سریع سرنیزه آورد و محل نیش را با آن برید و شروع کرد به مکیدن و کشیدن زهر از خون او.

یکی از بچه‌ها هم از یک موتورسوار عبوری تقاضا کرد او را سوار کند و به بهداری ببرد.

یکی از بچه‌ها هم همراه برادر تمجیدی به بهداری رفت.

 

همه نگران او بودیم. تمرین را تعطیل کردیم و به چادرها برگشتیم.

هنگام غروب، تمجیدی برگشت. دیدیم حالش خوب است. از او احوالپرسی کردیم.

گفت: «خطر رفع شد و بهداری بهم آمپول زد و دارو داد و گفت اگه تب کردم دوباره مراجعه کنم. الان حالم خوبه.»

 

خوشبختانه روزهای بعد برادر تمجیدی تب نکرد و حالش وخیم نشد و به خیر گذشت.

قرار بود او با “شهادت” به دیدار معبودش برود.

شهید ضیغام تمجیدی چند ماه بعد، در عملیات کربلای 5 ملکوتی شد و به آسمان رفت.

 

 

منبع: صفحه 257 از کتاب اعزامی از شهر ری، نویسنده: محمود روشن

شهید ضیغام تمجیدی

 

صفحه شهید ضیغام تمجیدی⬇️⬇️⬇️

http://www.ali-akbar.ir/5406/%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%b6%db%8c%d8%ba%d8%a7%d9%85-%d8%aa%d9%85%d8%ac%db%8c%d8%af%db%8c/

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن