خاطره محمود روشن (نویسنده)
از شهید علیرضا آملی
علیرضا آملی، فرمانده گروهان نصر، گردان علی اکبر بود.
یکبار برایم تعریف کرد:
«مادرم به من میگه تو که به اندازۀ کافی تو جبهه خدمت خودت رو کردی، مجروح هم که شدی، جبهه رو ول کن و برگرد و ازدواج کن. طبقه بالای خونه خالیه و تو میتونی اونجا یه زندگی خوبی رو شروع کنی.
من هم به مادرم گفتم من یه درخواست دارم، اگه درخواست من رو انجام بدی از جبهه برمیگردم!
مادرم پرسید: درخواست تو چیه؟!… هر درخواستی باشه قبول میکنم.
به مادرم گفتم: حرفت رو قبول میکنم، به شرطی که دوستانی که تو جبهه دارم رو به شهر برگردونی!
مادرم گفت: من که نمیتونم اونها رو برگردونم.
گفتم: نکته همین جاست. دوستان من متعلق به جبهه هستن، اونها رو نمیشه برگردوند و از جبهه جداشون کرد. من هم متعلق به جبهه هستم. پس همراه دوستانم تو جبهه میمونم تا یا شهید بشم یا پیروز بشیم.»
علیرضا وقتی که برای عملیات کربلای ۵ به جبهه رفته بود، دیگر برنگشت!
او در اولین مرحله عملیات، همراه با دوستانش آسمانی شد…
منبع: کتاب اعزامی از شهر ری؛ صفحه ۲۳۷ تا ۲۳۹