با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

ماجرای “تشابه اسمی” که به “رفاقت” انجامید…

خاطره آقای طاهری (توده روستا)

درباره شهید ابوالفضل اسفندیاری

 

فرهاد طاهری

قبل از عملیات کربلای 4؛ یکروز ظهر، سر سفره نشسته بودیم و مشغول خوردن ناهار بودیم…

به ابوالفضل سلیمی که پارچ آب، نزدیکش بود گفتم: ابوالفضل جان، یک لیوان آب بده.

یکدفعه دیدم نوجوانی که همان روز تازه آمده بود به گردان، لیوان آبی را به سمت من آورد و گفت: بفرما!

چند دقیقه بعد، به شهید علی اسفندیاری گفتم: اسفندیاری، نمکدان را بده.

اما نمکدان را هم دوباره همان نوجوان تازه وارد به من داد و با لبخندی ملیح، دوباره گفت: بفرما!

تشکر کردم و گفتم: چرا شما زحمت می کشید؟!!!!…

جواب داد: خب شما به من گفتید! بار اول گفتید ابوالفضل، بار دوم هم گفتید اسفندیاری. من ابوالفضل اسفندیاری هستم!

 

خندیدیم و همین اتفاق، شد باب آشنایی مان…

شدیم مثل دو برادر…

هرچند که ابوالفضل؛ رفیق نیمه راه شد و در عملیات کربلای 5، تنهایی پرواز کرد…

 

https://www.ali-akbar.ir/2693/%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%a7%d8%a8%d9%88%d8%a7%d9%84%d9%81%d8%b6%d9%84-%d8%a7%d8%b3%d9%81%d9%86%d8%af%db%8c%d8%a7%d8%b1%db%8c/

 

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محمود روشن
محمود روشن
3 سال قبل

بسیار زیبا و عالی. روح شهید ابوالفضل اسفندیاری قرین رحمت الهی باشد ان شاء الله

همچنین ببینید
بستن