با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

نگینِ چشمانش…

خاطره ای از حاج حسن پندآسا

درباره شهید حمید جهانبخش ‌

امیرحسن پندآسا

در عملیات کربلای 1، یکی از چشمان شهید حمید جهانبخش در اثر برخورد ترکش، مجروح شد. پزشکان برای آنکه سایر اعضای او را نجات دهند، به ناچار، آن را تخلیه کردند و بعد از بهبودی ناشی از تخلیه، برایش چشم مصنوعی گذاشتند.

***

در یکی از اردوهای آموزشی گردان حضرت علی اکبر که در سد کرج برگزار شده بود، بچه ها باید خودشان غذا درست می کردند.

یکروز؛ آشپزها حمید جهانبخش و بلال محمدی بودند و غذا آبگوشت.

اواخر کار، حمید درِ دیگ را برداشت تا غذا را هم بزند و مزه‌اش را بچشد که همان موقع، احساس کرد چشمش می سوزد. دست روی چشمش گذاشت تا کمی آن را مالش دهد، بلکه سوزشش بخوابد، اما یکدفعه بر اثر فشاری که به پلک وارد شد، چشم مصنوعی از جایش درآمد و توی دیگ غذا افتاد!

حمید داد زد: ای وای… ای وای…

بلال؛ هراسان به سمتش رفت و پرسید: چه شده؟!…

حمید با ناراحتی جواب داد: چشمم افتاد توی دیگ!

***

حمید و بلال، فورا دست به کار شدند و با ملاقه شروع کردند به گشتن تا چشم مصنوعی را از داخل دیگ، دربیاورند. بیست دقیقه ای گذشت، اما بی فایده بود. انگار چشمش آب شده بود و رفته بود توی آبگوشتها!…

حمید جهانبخش گفت: اگربچه ها چشم را در ظرفشان ببینند، خیلی بد می شود.

بلال محمدی جواب داد: نگران نباش! خودم سر سفره درستش می کنم.

***

وقت ناهار رسید…

بچه ها سر سفره آمدند تا غذا بخورند. حمید و بلال هم تمام حواسشان را جمع کرده بودند تا بلکه موقع کشیدن غذا، چشم را پیدا کنند.

بخش زیادی از غذا کشیده شد، ولی چشمی به چشم حمید و بلال نخورد. بلال که آشفتگی حمید را دید، گفت: نگران نباش. من فکری دارم.

او به بچه ها گفت: موقع آشپزی، نگین انگشتر یکی از بچه ها که طرح باباقوری داشت، افتاد توی دیگ غذا. موقع خوردن، حواستان باشد؛  دقت کنید که این نگین، زیر دندانتان نرود!

***

همه مشغول خوردن غذا بودند که یکی از بچه ها گفت: من نگین را پیدا کردم.

بلال، سریع رفت پیش او تا یکوقت سایر بچه ها متوجه داستان نشوند. چشم را گرفت و گفت: یادگار بود، خوب شد که پیدا شد!

قضیه به خیر گذشت…

https://www.ali-akbar.ir/3719/%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%d8%a8%d8%ae%d8%b4/

*  دانشجوی شهید؛ حمید جهانبخش، در عملیات دفاع بیت المقدس 6، با یک چشم، به دیدار معبودش رفت…

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

عالی بود.
بسیار جذاب و خواندنی.

همچنین ببینید
بستن