با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

عملیات بیت المقدس 6 به روایت دکتر جواد چپردار

 

جواد چپردار

عازم عملیات بیت المقدس 6 بودیم…

با اتوبوس تا نزديكي قرارگاه عمليات سليمانيه در حول و حوش ماووت رفتيم و باقي راه را كه شامل ارتفاعات صعب العبور شيخ محمد؛ آسوس و آستروگ بود، در ميان يخچال هاي عظيم برف و شيارهاي عميق صخره اي طي كرديم. قرار بود تجهيزات و تداركات پشتيباني، بعد از شكستن خط دشمن، با گردان قاطريزه ارسال شود.

در اين عمليات؛ من همراه يكي از گروهان هاي گردان حضرت علي اكبر(ع) به نام گروهان فتح، توفيق پيدا كردیم كه خط اوليّه دشمن را بشكنيم.

يادم مي آید فرمانده و تعدادي از كادر اين گروهان، در مسير عمليات، مجروح و مصدوم شده و به دليل دشواري مسير و آتش سنگين دشمن، از ادامه راه باز ماندند. از آنجا كه من و حميد قاسمي در جريان نقشه عمليات و موقعيت دشمن قرار داشتيم، از سوي حاج حميد تقی زاده (فرمانده تیپ) مسئوليت يك دسته از گروهان فتح كه درواقع تلفيقي از همۀ نيروي پاي كار بود را به عهده گرفتيم و قرار شد بر خلاف برنامه پيش بيني شده، به جاي گروهان، ما به خط دشمن بزنيم و از سويي ديگر نيز گروهان فجر به قصد پشتيباني ما، از جناح ديگري وارد عمليات شود.

***

در مسير حركت، به دامنه شيخ محمد رسيديم.

حین حركت در دامنه، آتش سنگين دوشكاي دشمن، ما را مجبور كرد براي دقايقي زمين‌گير شويم. من با دوربين مادون قرمزی كه در اختيارم بود به نوك قلّه نگاه كردم. ساعت از نيمه شب گذشته بود. درست در خط الرأس نظامي قلّه، سنگر دوشكایي ديده مي شد كه بر روي حركت ما تسلّط داشت. 50 متر آنطرف‌تر هم يك سنگر خمپاره انداز بود که نيروهاي نظامي مستقر در آن، بی وقفه مشغول تهيه آتش بر روي نيروهاي عمليات كننده بودند.

دوربین را پایین آوردم و بي درنگ دستور استقرار دشتباني نيروها را صادر كردم. قرار گذاشتيم يك تيم، حركت به سوي مواضع دشمن را پيش بگيرد و تيم ديگر، با تهيه ي آتش، آنها را پوشش دهد و به قولي حمايت جنگي نمايد.

من و شهيد غلامحسین دهقانی زاده اولين كساني بوديم كه از پشت مواضع دشمن به سنگر دوشكا رسيديم. در يك لحظه از غفلت نيروي دشمن استفاده کردم و به سبك تير اندازي دوشكا خيره شدم. ديدم كه نوار دوشكا از يك بشكه پر از نفت سياه (گازوئيل) خارج مي شود، به تيربار جنگي دوشكا مي رسد و بدون هيچ گير كردني، يكي پس از ديگري شليك مي شود.

درنگ را جايز ندانستم. از پشت سنگر، با رگبار اسلحه و پرتاب نارنجك، به دشمن يورش بردیم و در ناباوري دشمن و در ميان دود و آتش، به يك پيروزي عظيم دست يافتیم و سنگر را از لوث وجود نيروهاي بعثي پاكسازي كرديم.

پس از خوابيدن خاك، دود و آتش، جنازه ي آش و لاش حدود پنج نيروي بعثي مقابلمان بود و تير خلاصي كه نثارشان مي كردم. ناگهان متوجه افتادن دهقان شدم… خودم را بالاي سرش رساندم. او به سختي مجروح شده بود. بدنش آماج گلوله ي دشمن شده بود، اما تا آخر ايستاده بود. غلامحسین دهقانی زاده در حال عروج بود؛ از من طلب حلاليت كرد و جهت كربلا را پرسيد. در حال ارزيابي جهت بودم كه احساس سردي دستانش كه در دستم بود، مرا به شدت متأثر کرد. آري او ديگر جان به جان آفرين تقديم كرده بود و در بالاترين نقطۀ ارتفاع شيخ محمد به بالاترين مقام عالم رسيده و شهيد شده بود…

 

***

 

حالا من تنها پشت سنگرهاي دشمن بودم. باقي نيروها از مقابل در حال درگيري با دشمن به نزديكي سنگرها رسيده بودند.

هوا هنوز تاريك بود. لحظاتي به سپيدي فجر صادق صبح مانده بود و من به انهدام و پاكسازي سنگر ديگري كه در فاصله ي 50 متري ام بود مي انديشيدم. نيروهاي بعثی كه در آن سنگر به شدت در حال بار كردن گلوله هاي خمپاره و گشودن آتش به روي رزمنده‌ها بودند، در خواب هم نمي ديدند كه يك بسيجي با قد و قواره‌ای ‌‌كوچك و دلی سوزان از آتش انتقام همرزمان شهیدش، مأمور انتقال آنها به جهنم شده است!

بي مهابا خود را ميان سنگر انداختم و با استفاده از نارنجك هاي تخم مرغي دشمن و رگبار يك قبضه اسلحه كلاش؛ در تفسير آيه ي “و ما رميت اذ رميت” موفق به پاكسازي سنگر شدم.

ديگر همه ي نيروهاي گروهان فتح به خط الرأس نظامي دشمن رسيده بودند و همه ي سنگرهاي مسير حركت را پاكسازي كرده بودند. دقايقي بعد، در بادگير قلّه ي شيخ محمد، همديگر را در آغوش گرفتيم. ناگهان به يادمان آمد فرصت اندكي براي اداي نماز صبح مانده و طلوع فجر صادق، نزدیک است.

ارتفاعات؛ سنگي و صخره اي بود؛ خاکی هم اگر خاكي بود، يخ زده بود. با گرد و خاك كوله پشتي یکديگر، تيمم بدل از وضو كرديم و با لباس خاكي و خون‌آلود به اقامه نماز ايستاديم.

كم كم به تثبيت مواضع فتح شده پرداختيم و خبر فتحمان را با امواج بي‌سيم به گوش فرماندهي تيپ رسانديم.

منتظر رسيدن رزمندگان گروهان فجر بوديم كه متوجه يك سنگر اجتماعي دشمن شديم! به نظر مي رسيد تعدادي مزدور بعثي آنجا پناه گرفته اند و امکان عقب نشینی هم نداشتند چون عقبه شان، پرتگاهي مشرف بر سد و شهر دوكان بود.

با اولين پرتاب و انفجار نارنجك، خيل عظيمي از نيروهاي دشمن، با عجله و دست بر سر، خود را تسلیم کردند.

خبر اسارت آنها و آمارشان را با بي سيم، به حاج حميد مخابره كردم. ايشان پس از تشكر و عرض خسته نباشيد، در مورد فرمانده شان جويا شد. با تفحص ميان اسرا، خبر اسارت فرمانده ي دشمن را نيز به ايشان مخابره كردم. بعد ها فهميدم سرهنگ دوم صلاح احمد حسن؛ فرمانده گردان دوم از تیپ 448 و چند افسر بلند پایه، در ميان اسراي آن سنگر اجتماعي بودند.

 

***

 

كم كم نيروهاي گروهان فجر به محل استقرار ما رسيدند. به عنوان گروهان هاي عمل كننده، به هم دست دادیم و بدین ترتیب، كليه در عملیات بیت المقدس 6 مواضع پيش بيني شده، با اقتدار و متحمل شدن كمترين شهيد، به تصرف گردان حضرت علي اكبر (ع) درآمد و تعداد قابل توجهي از نيروهاي دشمن نیز به اسارت در آمدند.

در اولين فرصت؛ راديوي عراقي که پیدا کرده بودیم را با موج FM   جمهوري اسلامي تنظيم كرديم و صداي مارش عمليات و خبر پيروزي آن را در بالاترين قلّه شيخ محمد شنيديم. آن روز مصادف شده بود با عيد سعيد فطر و اقامه ي نماز در تهران. از همانجا با قلبي مالامال از عشق به ولايت، اين عيدي ارزشمند را تقديم کردیم به امام و ملت فهيم و انقلابي ايران.

عملیات بیت المقدس 2 – منطقه ماووت عراق موقعیت حضرت علی اکبر(ع) – دی ماه 66

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن