با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

پرتقال به شرط!

خاطره جانباز علیرضا نوروزی

 

علیرضا نوروزی

یکروز بعد از ناهار میوه دادند و سهم من ۲ پرتقال تامسسون (که آن زمان میگفتند “واشنگتُنی”) و 1 نارنگی شد.

یکی از بچه‌ها گفت: میوه‌هایت را می‌دهی به من؟

گفتم: می‌دهم، اما شرط دارد!

پرسید: چه شرطی؟

گفتم: 2 چَک و 1 لگد می‌زنم، 2 پرتقال و 1 نارنگی ام را می‌دهم.

برخلاف تصورم، قبول کرد. هشدار دادم: محکم می‌زنم‌ها!

پذیرفت.

اولین چَک را که زدم، بدجوری نشست روی صورتش، طوری که خودم ناراحت شدم. چک دوم و لگد را آرام زدم و بعد کنار هم نشستیم و میوه‌ها را میل کردیم.

 

آن ماجرا دوستانه تمام شد، اما من تا سالها عذاب وجدان داشتم، چرا که گمان می‌کردم آن اتفاق، بین من و شهید عزیز محمدآقا فرهنگ فلاح افتاده است.

ناراحت بودم از اینکه یک شهید را (اگرچه به شوخی) زده بودم.

تا آنکه چند سال پیش، داشتم این خاطره را برای یکی از دوستانم تعریف می‌کردم که دیدم او جلوتر از من ادامه‌اش را گفت!

تعجب کردم و پرسیدم: شما از کجا می‌دانی؟

او هم با خنده گفت: مرد حسابی! آن کشیده را من خوردم!

خوشحال شدم و خیالم آسوده شد.

جانباز علیرضا نوروزی
شهید فرزاد (محمد) فرهنگ فلاح
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن