با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

دستِ خدا

عملیات کربلای 5 به روایتِ شهید “مسلم اسدی”

راوی: برادر “محمود روشن”

 

محمود روشن

یک بار مسلم خاطره‌ای از عملیات کربلای پنج برایم تعریف کرد.

او می‌گفت:

«تو مرحلۀ اول عملیات کربلای پنج وقتی به عراقی‌ها حمله کردیم و خط اون‌ها رو شکستیم، تعداد زیادی شهید داده بودیم و تعداد نیروهایی که مونده بودن کمتر از یه دستۀ نظامی می‌شدن. وقتی از این طرف کانال به اون طرف کانال می‌رفتم و برمی‌گشتم، می‌دیدم کلی از بچه‌ها شهید شدن. یه تیپ از نیروهای کماندویی دشمن مقابل ما بودن. ما بی‌وقفه می‌جنگیدیم و آتیش می‌ریختیم، ولی می‌دونستیم مقاومتمون بی‌فایده‌ست. منطقه هم هنوز تثبیت نشده بود و چشم تمام فرمانده‌ها به این بود که این منطقه تثبیت بشه. اعزام نیروی کمکی هم خیلی سخت بود و باید همون بچه‌هایی که اونجا بودن هر کاری که می‌تونستن، انجام بدن.

برادر تقی‌زاده گفته بود من همه‌چیز رو به خدا سپرده بودم و از خدا خواسته بودم خودش عنایتی کنه.

نگران بودم اگه این منطقه آزاد نشه تمام زحمت‌ها هدر می‌ره. ماشین مهمات آماده بود تا من خبر تثبیت منطقه رو بدم و ماشین سریع به محل بیاد.

هم من و هم بچه‌ها آمادۀ شهادت تو این نبرد نابرابر بودیم.

انتظار نداشتیم بتونیم تو این موقعیتِ مکانی تأثیرگذار باشیم، چون اون‌ها یه تیپ بودن و ما همین تعداد انگشت‌شماری که باقی مونده بودیم.

ما تو یک آن تصمیم گرفتیم با تمام توان روی دشمن آتیش بریزیم تا اون‌ها رو بترسونیم و به اشتباه بندازیم تا تصور کنن تعداد نیروهای ما بیشتر از تعدادیه که فکر می‌کنن.

با این حرکت خیلی زود لطف و عنایت خداوند شامل حال ما شد و در نهایتِ تعجب دیدیم نیروهای تیپ عراقی در حال عقب‌نشینی و فرار هستن و منطقه در حال تثبیت شدنه. بعد از فرار عراقی‌ها، پشت بی‌سیم درخواست مهمات کردم و معنی آن این بود که منطقه در دست نیروهای خودی کاملاً تثبیت شده.»

 

منبع: کتاب اعزامی از شهر ری (نویسنده: محمود روشن)

 

شهید مسلم اسدی – سردار تقی زاده – کربلای 5

https://www.ali-akbar.ir/767/%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%b3%d9%84%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d8%af%db%8c-%d8%b1%d8%a7%d8%b2%db%8c/

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن