با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

پسرِ با صفا

درباره شهید صفا مظفری

به روایتِ مادر شهید

«صفا» در تظاهراتهاي قبل از انقلاب، چندين بار دستگيرشده بود.

او از کودکی بچه‌ی با صفایی بود.

به «تكواندو» علاقه‌مند بود و توانسته بود شاگردان بسياري را در این رشته تربيت كرد. اما هنر بزرگترش؛ تربیت سربازانی برای امام بود.

پسر با صفای ما، قدرت بدني فوق‌العاده‌اي داشت؛ اما روحش از جسمش نیز قوی‌تر بود.

انقلاب که پیروز شد، پیوست به جرگه‌ی سپاهیان و با شروع جنگ، خانه اش شد جبهه.

***

پسر بزرگترم «کیا» که به شهادت رسید، خبر آمد که: «صفا» هم گم شده!

درمانده و مستأصل، به همه‌ي پادگان‌ها و يگان‌ها سر زدم تا خبري از او بگيرم.

يكجا گفتند: خواهر! مگر صفا شخص كوچكي است كه گم بشود؟!

پرسیدم: پس کجاست؟

گفتند: فقط همین‌قدر بدانید که سالم است.

بعد از آن، از طرف برادر دامادمان نامه آمد که در آن نوشته بود: صفا به خاطر مسائل امنيتي، اسم مستعار دارد! خبر دارم زنده است، ازش خواسته‌ام هر طور شده با شما تماس بگيرد…

چند روز بعد، تلگراف آمد:

«من صفا مظفري، صحيح و سالم، دعا براي رزمندگان پرتوان و بسيجيان بي‌نظير».

***

ـ يک بار در خواب به صفا گفتم: پسرم! حلالم كن…!

گفت:

ـ مادر! حلال چيه؟! من از تو حمايت مي‌كنم!

بيدار كه شدم ناراحت بودم از اینکه؛ چرا مرا حلال نكرد؟!

روز بعد، صبح خیلی زود براي انجام كاري، بيرون رفته بودم که یکدفعه در خيابان خلوت، يک موتوري جلويم را گرفت!

وحشت‌زده شدم بودم كه يكباره ماشيني از راه رسيد و مرا سوار كرد! راننده‌اش گفت:

ـ مادر! من مأموريت دارم شما را به هر جا كه مي‌خواهيد ببرم!

آنوقت بود که تازه فهميدم منظور از حمايت چيست؟!

***

جنازه‌ي صفا را كه آوردند، سرم را كنار گوشش بردم و گفتم:

ـ دعا كن مادري باشم كه تو مي‌خواهي! اگر خطا رفتم، پيشاپيش گوشزد كن!

حالا هر برنامه‌اي كه قرار است پيش بياد، از قبل آگاه مي‌شوم!

صفحه شهید صفا مظفری

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن