با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

بالاخره یه روز میام پیشت

روایت عشق دو شهید، دو برادر

خاطره برادر حبیب فردی

درباره شهیدان “مسلم اسدی” و “حسن یداللهی”

حبیب فردی

شهید حسن یداللهی؛ در عین عبودیت و ملکوتی بودن، به هنگام رزم بسیار شجاع و بی‌باک بود.

او محبوب همۀ بچه های گردان بود، بویژه شهید مسلم اسدی. حسن و مسلم به یکدیگر بسیار وابسته بودند.

در عملیات آزادسازی مهران؛ با آن صدای جذاب و مردانه اش، با آنکه سن پایین تری نسبت به سایر بچه ها داشت، همواره مسلم را صدا می زد که “کجا برویم؟”

حسن، مواضع را به خوبی تحلیل می کرد. شهید مسلم اسدی بارها به من گفته بود: حسن اگر شهید نشود، فرمانده‌ خوبی می شود.  

در مهران؛ با کارهایی که در رزم انجام می داد، نشان داد که استعداد خدادادی ویژه ای دارد.

حسن بود که مواضع عراقی ها را که کمین زده بودند به ما گفت. بعثی های نامردی که به ظاهر پرچم سفید بلند کرده بودند، اما وقتی بچه ها به سمتشان رفته بودند، شلیک کرده بودند.

***

وقتی از قلاویزان برگشتم، پشت خط، جایی در بلندی ارتفاعات مهران با مسلم نشسته بودیم و درد و دل می کردیم. هر دو خیلی بابت شهدای عملیات دلگیر بودیم و یادشان می کردیم. مسلم بابت شهادت حسن به شدت محزون بود. به یاد دارم که برگشت به سمت منطقه عملیاتی و خطاب به حسن با فریاد گفت:

“نداشتیم! قرار بود با هم شهید شیم!

سعی کردم آرامش کنم.

گفتم ما حسن را از دست می دهیم تا خاک کشور آزاد شود.

اشک از چشمان مسلم جاری شد و گفت:

آره داداش. خدا هم به ما عنایت کنه

وقتی رفتیم اسلام آباد، همان شب رفتیم رودخانه، غسل کردیم و آمدیم کنار آتش، و مسلم دوباره خطاب به حسن گفت:

“داداش، یه روزی نوبت منم میشه بیام پیشت”  

و او چند ماه بعد، رفت پیش حسن…

شهیدان حسن یداللهی و مسلم اسدی

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن