با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

مصمم به جنگ، مسلح به اشک

به قلمِ برادر “مسعود سرابادانی”

درباره شهید محمدحسین بابالو

“اگه فشنگام تموم بشه با نارنجک می جنگم؛ اگه نارنجکامم  تموم بشه با سنگ میزنم؛ من همین جا می مونم”.

شوخی نمی کرد! این آخرین جمله ای بود که از محمدحسین بابالو شنیدم؛ وقتی که در عملیات غدیر، توی سینه کشِ دژِ کنار جاده مرزی، کلاش به دست در برابر پاتکِ پُتک مانند بعثی ها جانانه مقاومت می کرد و همزمان قلوه سنگ ها را کنار چند نارنجکی که جلویش آماده کرده بود، جمع می نمود.

من از رفقای رده یک برادر بابالو نبودم اما او ویژگیهای شخصیتی و رفتاری منحصر بفردی داشت که به عنوان یکی از بچه های شاخص گروهان نصر گردان حضرت علی اکبر علیه السلام مطرحش می کرد.

محمدحسین  به لحاظ سابقه از اعتبار بالای تجربه حضور در گردان تخریب برخوردار بود و از نیروهای اعزام مجددی و پای کارِجنگ محسوب می شد. به عنوان بچه اسلام آباد کرج از اون تیپ هایی بود که داش مشتی گری بهش میومد، درست مثل شهید والا مقام و صاحب سبک در مرام، حسین جامد.

از دیدِ من محمدحسین بیشتر از این که شوخ باشد، یک بسیجیِ سرکشِ پرشیطنت در برابر مقررات به نظر می رسید و رگه های از سر به سر گذاشتن با دیگران را خوب داشت؛ همزمان اما، از حال و هوای معنوی و افتادگی خاصی برخوردار بود و جمع این دو وضعیت به ظاهر ناهمتا و ناساز بود که جذاب ترش می ساخت.

علاوه بر آخرین گفتگویمان روی دژ کنار جاده مرزی، پررنگ ترین تصویری که از او به خاطر دارم به غروب های گرم و سرخ رنگ اردوگاه باصفای روبروی دوکوهه بر می گردد؛ وقتی که تک وتنها به شیارهای دره خشکِ حاشیه چادرهای دسته سه گروهان نصر می رفت و شروع می کرد به خواندن. محمدحسین مدّاح امام حسین علیه السلام بود؛ یک ذاکر جوان که تحت تاثیر سبک نوگرایانه مرثیه خوانی های حاج منصور ارضی قرار داشت؛ به اصطلاح آن سالها، یک مدّاحِ “حسین جانیِ”(علیه السلام) تمام عیار. نمی دانم او برای تمرین خواندن بود که تنهایی به شیارهای درون رودخانه می رفت و یا این که می خواست برای عرض ارادت مخلصانه به حضرت ربُّ الارباب سلام الله علیه، به تنهاییِ شیارها پناه ببرد؟ ولی این را خوب میدانم که پژواک صدای سوزناکش حال و هوای بچه های مستقر در چادرهای حاشیه جنوب غربی محل اُتراق گردان را تحت تاثیر قرار میداد و آنها را منقلب می نمود. همچنین نمی دانم، خودش می دانست که صدای گرمش توی چادرها می پیچد یا نه؟ ولی میدانم که رایحهء روضه هایش برای سرور و سالار شهیدان  فضای اردوگاه را معطر می ساخت و جوّ معنوی پر احساسی را درون چادرها به وجود می آورد. البته حالا بعد از گذشت نزدیک به سی سال، وقتی دقیق تر به موضوع توجه می کنم، می بینم او برای خلوت با حضرت عشق علیه السلام بود که سرخوش و دلانه به دل کوه می زد و نه تمرین مدّاحی؛ زیرا حجم عظیمی از حزنی مقدس در لحن نوحه هایش وجود داشت که از سینه ای سوخته خبر می داد. درختان کُنارکاشته شده به دست دوستان در محوطه گردان، از حضور بچه ها خاطرات قشنگ زیادی به یاد دارند؛ اما بدون شک خاطره سیراب شدن از روضه خوانی های به ظاهر بی مخاطب محمد حسین بابالو، در سرشان برای همیشه سبز است. سینه کوههای ماسه سنگی شمال اندیمشک از افتخار منعکس نمودن نیایش های او، برای همیشه ستبراست. حالا که توسلاتش به حضرات ائمه معصومین علیهم السلام را در خاطرم مرور می کنم، خاطراتم از آتش درون او روشن و شفاف می شود و چشمانم هنوز از بغض صدای مَخمَلینش تر. هنوز، هر روز نسیم عصرگاهی جنوب به یاد شهدا ، ناله های او را در طواف حسینه گردان نجوا می کند :

نسیمی جان فزا می آید

بوی کرب و بلا می آید

زائرم زائرت یا مولا

یا حسین یا اباعبدالله (علیه السلام)

واویلا واویلا واویلا

اصلا این معنویتِ حال او و تقابل هوای ابری دلش با آسمان صاف و سرخ رنگ غروب های جنوب بود که این تصویر را همچون تابلویی زیبا از او و اردوگاه روبروی دو کوهه و روزهای پر التهاب و پر از حسرت آخر جنگ برایم زنده نگهداشته است. روزهای پرحسرت پایانی اما برای محمدحسین پایان حسرتِ وصال بود.

در روز دوم ماه خرماپزونِ سال شصت و هفت، بلافاصله بعد از ماموریت دفاع سراسری وقتی که رزمندگان گردان سوار بر اتوبوس ها عازم عملیات غدیر در محور جنوبی پاسگاه زید واقع در منطقه عمومی خرمشهر بودند، بابالو آخرین مدّاحی خود را کنار جاده خاکی حاشیه کارون، با توسل به ساحت مقدس اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام انجام داد. صبح سوم مرداد مصادف با عید قربان، بعد از آزاد شدن حد ماموریت گردان و استقرار دلاورمردان روی دژ کنار جاده آسفالته مرزی یا جاده شهید رضوی، حوالی ساعت 8 بود که محمد حسین بابالو به همراه حدود 10 نفر از همرزمانش از جمله شهیدان جلیل القدر محمد فلاح و سید قاسم جلیلی، برای تقویت خط گردان حضرت حرّ علیه السلام به محور سمت راست دژ رهسپار می شوند. در این حین  پاتک سنگین نیروهای زرهی عراق که در برخی از نقاط به مماس شدن تانک های ارتش بعث با دژ انجامیده بود؛ باعث می گردد تا رزمندگان گردان حضرت حرّ علیه السلام که با مجروحیت فرمانده خود برادر جواد عبداللهی نیز روبرو شده بودند، دژ را ترک کرده و حدود 100 متر عقب تر روی خاکریزهای مقطعی پشت جاده آسفالته مستقر شوند. بچه های گردان حضرت علی اکبر علیه السلام وقتی با جابجایی نیروهای موظف آن محور روبرو میشوند، تصمیم می گیرند که برای کسب تکلیف به سمت چپ دژ برگردند و با نیروهای هم گردانی  خود روی دژ الحاق کنند. هم اینجا بود که انگاری بابالو برگزیده شد تا با اتصال به منابع اصلی و بی انتهای شجاعت، حضرت ماهِ ولا ابوالفضل العباس و حضرت شاهِ وفا مسلم ابن عقیل علیهما السلام و صلوات، تجلی بخش مفهوم ” بنیان مرصوص” گردد. هم اینجا بود که مدّاح باصفا محمدحسین بابالو محکم و مصصم سر جای خودش ماند و از پشت اژدهای آتشین دژ پایین نیامد. همرزمان اما بعد از رسیدن به سنگر فرماندهی خود، از حاج حمید تقی زاده دستور می گیرند تا به رغم خالی شدن حد گردان حضرت حرّ علیه السلام،  به همان محدوده برگردند و با ریختن آتش ایذایی مانع از اطلاع عراقی ها از خالی شدن آن محدوده شده، اجازه ندهند تا دژ قیچی بشود؛ همان کاری که بابالو بی تدبیر عقل و به کشش عشق در حال انجام دادنش بود.

 حوالی ساعت 10 بچه ها دوباره به بال سمت راست دژ برمی گردند و با مدد گرفتن از حضرت صاحب سلام الله علیه و بازگشت تعدادی از دلاور مردان گردان حضرت حرّ علیه السلام به روی دژ، در حالی که کمرشان از خاموشی حنجره خونین محمد حسین شکسته شده بود، مانع از شکسته شدن خط بین حد گردانهای حضرت علی اکبر و حضرت قاسم علیهما السلام می شوند. او پیش از تمام شدن مهماتش، با لقاء و نظر به محبوب خود حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام، سکوتی سرشار از سلام را به بلندای ابدیت فریاد کرده بود. شاید محمد حسین سنگ ها را برای رمی جمرهء ترس و شک و دودلی و کوبیدن به نفس خود جمع آوری نموده بود، ولی آنچنان محو جمال دوست شد که به استفاده از آنها نیازی پیدا نشد، که نشد.

شهید محمد حسین بابالو در پاسخ به دوست دیگری که از او خواسته بود تا به عقب برگردد، تنها به گفتن جمله ای کوتاه ولی گویا اکتفا کرد:

 “من گدیم رفیق”!

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

السلام علیکم یا انصار الحسین

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

شهدای روزهای آخر جنگ خیلی مظلوم بودن خیلی

همچنین ببینید
بستن