با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

خداحافظی در خواب

 

خاطراتی درباره شهید عباس افشار رضایی

خاطراتی از شهید عباس افشار رضایی

منبع: گنجینه لشکر 10 سیدالشهدا علیه السلام

شهید عباس افشار رضایی
  • پسر به روایتِ پدر

بچه با فکری بود. زیاد به درس علاقه‌مند نبود، اما اگر اراده می‌کرد کتابی را بخواند، 24 ساعته تمامش می‌کرد.

به ماشین و بخصوص کامیون خیلی علاقه داشت. دوازده سیزده سال بیشتر نداشت که کامیون عمویش را گازوئیل می‌زد. گاهی وقت‌ها هم در مغازه عمویش کار می‌کرد. گاهی هم همراه من به محل کارم می‌آمد و با اشتیاق طرز کار ماشین‌آلات مختلف را یاد می‌گرفت و آنها را راه می‌انداخت.

جنگ که شروع شد، بسیج شد خانۀ دومش. حتی شبها هم اکثرا در بسیج می‌ماند. از سال 1361 هم من که کمک های مردمی را به جبهه می‌بردم، همراهم می‌آمد.

بسیار خوش رو بود و همیشه لبخند به لب داشت.

 

  • آن روز…

به روایتِ پدر شهید

سال 1366 بود و من طبق معمول همیشه سر کارم بودم. آن روز نمی دانم چه شد که یک حسی مرا از محل کارم بیرون کشید. بی‌اختیار راه مغازه برادرم را پیش گرفتم که دیدم پسرم هم آنجاست و دارد با چند نفر روبوسی می‌کند.

پرسیدم: چی شده؟

برادرم گفت: مگر نمی دانی؟! عباس دارد می‌رود جبهه

با تعجب گفتم: تا دیشب در خانه حرفی نزدی!

عباس جلو آمد و صورتم را بوسید. چهره‌اش نور خاصی داشت. هیچوقت آن حالت چهره‌اش فراموشم نمی‌شود.

چیزی نگذشت که خبر آمد عباس شهید شد و پیکرش هم در منطقه ماند…

 

  • خداحافظی در خواب

مهدی زادسر (همرزم شهید)

عباس عشق فراوانی به شهید و شهادت داشت. هر زمان که حرف از شهادت می‌شد، برق شوق در چشمانش می‌درخشید.

بعد از شهادتش چندین‌بار به خوابم آمد و هر بار خندان، با حالتی عرفانی، بی‌آنکه کلامی بگوید، از من خداحافظی کرد…

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کاربران ناشناس
کاربران ناشناس
2 سال قبل

حیف این همه خاطرات خوب که این طور نشر پیدا می کنند..
کار شما مثل کوچک‌شمردن نماز است

همچنین ببینید
بستن