با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

جاماندگان

“محاصره” به روایت برادر محسن مهربانی

جاده با بودن لاشه دو تانک سوخته عراقی همچنان بسته بود و لودرهایی که عصر، برای برداشتن لاشه تانک ها آمده بودند هم بدست ما افتاد و از گروه شناسایی عراق هم که به موضع ما فرستاده شده بود، کسی به ستاد عراقی ها بازنگشت. آن شب تا صبح به جز شلیک های پراکنده و انفجار سلاح های سنگین گاه به گاه توپ ها و خمپاره های عراقی روی موضع ما و حرکات مزبوحانه دشمن موضوع دیگری بوجود نیامد و لشکر در غم از دست دادن فرماندهی شجاع تا صبح در ماتم و عزا فرو رفته بود.

گرسنگی و تشنگی و شهادت لحظه به لحظه مجروحین، عدم توفیق لشکر در خلاص کردن ما از محاصره، نداشتن جنگ افزار و مهمات کافی، نداشتن نیروهای تازه نفس، خستگی ناشی از چند روز و شب جنگ و نبرد مداوم با لبانی تشنه و شکم های گرسنه، نداشتن امکانات پزشکی جهت مجروحین، و وضعیت نامعلوم آینده، همه و همه موجب نگرانی و بیم نیروهای اندک در محاصره شده بود.

***

روز سوم محاصره، با بالا آمدن آفتاب، سرمای صبح گاهی اسفندماه که بدن نیروهای در محاصره را آزار می داد جای خود را به گرمای لذتبخش آفتاب داد.

با تماس بیسیم با فرماندهی لشکر 10 برادر علی فضلی، آخرین وضعیت به وی گزارش داده شد. ایشان گفت که امشب آخرین تلاش را برای نجات ما به عمل می آورند و گردان حضرت سجاد (ع) را که تنها گردان آماده ی رزم موجود در منطقه بود را به کمک ما می فرستد. قرار شد ما نیز همزمان با پیشروی گردان حضرت سجاد(ع) نیروهای عراقی را از پشت هدف قرار داده و به هم ملحق شویم و حلقه محاصره را شکسته و مجروحین و شهداء را به عقبه منتقل نماییم و نیروهای تازه نفس گردان حضرت سجاد(ع) هم جایگزین ما شوند.

با تشکیل یک تیم شناسایی به اطراف محل استقرارمان، اطلاعاتی کسب کردیم و مشخص شد که از پیچی که در حدود 200 تا 300 متری قرار داشت به بعد زیر آتش عراق است. با این شناسایی به وضعیت حساس خودمان پی بردیم.

***
با ادامه محاصره، تعدادی از نیروها به علت نرسیدن آب و آذوقه به حالت اغماء افتادند که به ناچار، مقداری از آب لجن اروند را به آنها نوشاندیم و یکی از نیروهای نوجوان هم با از جان گذشتگی به طور مخفیانه و استتار شده به نخلستان اطراف مواضع ما رفته و از زیر درختان نخل مقداری خرمای خشکیده بدست آورد. خرماها به علت دود غلیظ سوختن سه تانک عراقی که توسط ما منهدم شده بودند به شدت دودآلود و سیاه بودند و چون مدت ها روی زمین مانده بودند مثل سنگ سفت شده بود، ولی چاره ای نبود و همچون مائده بهشتی جان‌بخش گردیدند.

بعدازظهر با اصابت خمپاره ای 120 میلیمتری درست در میان محل اسکان مجروحین، صحنه های عجیبی به وجود آمد. دو مجروح با ترکش های مجدد و جدید در آخرین لحظات عمر خود قرار داشتند و فقط با آخرین رمق هایشان ناله و زمزمه یا حسین سر می دادند.  یکی از پناهندگان عراقی که نوجوان بود و حدود 18 یا 19 سال داشت بر اثر اصابت ترکش خمپاره سرش شکافت برداشته و خون به شدت از فرق سرش جریان داشت که با وسایل زخم بندی اندک ما جلوی خون گرفته نشد. عراقی دوم که مسن بود، به شدت شیون و ناله می کرد که با وضعیت روحی و روانی و فشار عصبی ما قابل تحمل نبود. به وی اعتراض کردم که مگر بین فرد و آن نیروی ما که در حال احتضار است فرقی وجود دارد. او با یاس و ناامیدی به ما فهماند که این پسر در جبهه باطل و برای صدام جنگیده و در جنایات صدام شریک است و جای او در عذاب و آتش دوزخ است. ولی اینها شهید شده اند و برای خدا جنگیدند و در راه حق و حقیقت و جبهه حق جنگیدند و به عشق امام حسین حرکت کردند و رضای خدا را خواستند. پس من باید برای این جوان که خسرالدنیا و الاخره شد شیون کنم و گریه کنم و می دانم هیچوقت جنایاتی که ما عراقی ها بر سر ایرانیان خصوصاً زن و بچه های بی گناه روا داشتیم قابل بخشش و توبه نخواهد بود.
***

با فرا رسیدن تاریکی، اندک قوای خود را آماده حمایت از گردان حضرت سجاد کردیم. آخرین آمار حاکی از 38 نفر سالم و تعدادی شهید و مجروح سخت و سطحی بود و مقدار کمی مهمات که از شروع عملیات و با سه روز جنگ و درگیری با دشمن باقی مانده بود.
فرمانده لشکر با بی سیم وضعیت ما را جویا شد که ما اوضاع را گزارش کردیم. تعداد نیروهایمان، مجروحین، شهداء و یک اسیر همراه یک تیربار گرینف با حدود 150 نوار تیر، یک قبضه آر پی جی 7 با دو موشک، تعدادی نارنجک و به همراه سلاح انفرادی با آخرین فشنگ های موجود در خشاب ها.

حدود ساعت 1 بامداد پیام رمزی دریافت کردیم مبنی بر اینکه گردان حضرت سجاد(ع) از لشکر 10 سیدالشهداء با استفاده از تاریکی شب اقدام به پیشروی به سوی دشمن کرده و از روی جاده تا عمق نخلستان به صورت دشت بان به حرکت در آمده است. ناگهان سکوت موقت شبانه منطقه با شلیک های مکرر و پر حجم سلاح های مختلف دشمن به غوغایی تبدیل شد و صدای درگیری شدیدی از عقبه سمت دژ به گوش رسید. از بی سیم شنیدیم که گردان حضرت سجاد به شدت با دشمن درگیر شده و دشمن با سلاح های قوی نظیر دوشکا و پلامین و اس پی جی 11 و آر پی جی 7 و خمپاره 60 و تیربارهای گیرینف و سلاح های پیاده نظام خود آتش پر حجمی روی آنها گشوده است.

درگیری شدید ادامه یافت.

با بیسیم از ما خواسته شد که با فریاد تکبیرمان از پشت، دشمن را به لرزه در آوریم که ما نیز با تمام توان با فریادهای رسا تکبیر سر دادیم. از مکالمات فرمانده گردان با فرمانده لشکر متوجه شدیم که درگیری شدیدتر شده و گردان به سختی به پیشروی ادامه می دهد و پیشروی به علت نوع خاص آرایش دشمن کند است به طوری که نیروهای گردان از همه‌سو مورد اصابت قرار می گیرند. تلفات گردان بالا رفته بود. طوری که به زحمت و با تلفات زیاد توانسته بودند تعدادی از سنگرهای زیرزمینی دشمن را منهدم کنند. و تنها چند صد متر پیشروی کنند.
با وضعیت به وجود آمده و عدم توفیق گردان سجاد در شکستن حلقه محاصره، فرمانده گردان طی تماس با ما اظهار داشت که قادر به شکافتن حلقه محاصره و الحاق با ما نیستند و حتی با درخواست ما مبنی بر ادامه درگیری و مشغول نگه داشتن عراقی ها تا شروع عملیات گفت که دیگر قادر به مقاومت و درگیری نیست. و بسرعت نیروهایش را به اضافه مجروحین و شهداء گردان به پشت دژ هدایت و منتقل کرد.

با فرمانده لشکر تماس گرفته و کس تکلیف کردیم فرماندهی لشکر دستور داد که به هر شکل ممکن و با هر قیمتی با هر چند نفر که می توانید حرکت کرده و خود را نجات دهید و زنده ها را به هر شکل ممکن از محاصره عبور داده و عقب بیاورید.

لحظات سختی بود…

ما که فاقد نیرو و امکانات بودیم باید کاری را می کردیم که دو گردان حضرت قاسم و حضرت سجاد نتوانسته بودند انجام دهند. به هر شکل ممکن با نیروهای باقیمانده و برداشتن مجروحین و به جا گذاردن شهدا که امکان انتقال آنان را به هیچ صورت نداشتیم تصمیم گرفتیم به صورت پارتیزانی و جنگ تن به تن خود را به دژ برسانیم.

قرار شد در یک ستون در حاشیه جاده و بی صدا به سوی دژ حرکت کنیم و بدون درگیری با دشمن خود را به دژ برسانیم. تقریباً 300 متر از سه راه به سمت دژ نرفته بودیم که به اتاقکی آجری رسیدیم آنجا قبل از جنگ موتورخانه ای بوده که از اروند آب کشیده و به نخلستان می فرستاد که در طول جنگ متروکه شده بود و عراقی ها آن را سنگر دوشکا کرده بودند. این اتاقک کنار جاده واقع شده و دقیقاً در مسیر حرکت ستون ما قرار داشت. هنوز چند متری از اتاقک رد نشده بودیم که یک باره از سطح زمین و روی بام اتاقک و از داخل نخلستان و سمت جزیره به روی ما آتش گشوده شد. و درگیری شدیدی بین نیروهای  بی رمق، تشنه و گرسنه و بی مهمات ما و دشمن قداری که دوبار دو گردان ما را عقب رانده بود آغاز شد.

با شروع درگیری و پرتاب اولین نارنجک ها، دوشکاهای روی اتاقک نابود و تعدادی از سنگرهای تیربار دشمن که در زیر زمین مستقر شده بودند و از سطح زمین استتار و قابل رویت نبودند و منفجر شده و به هوا رفتند. و ما سنگر به سنگر به سوی دژ می رفتیم.
با پرتاب تعدادی نارنجک سنگرهای تیربار و دوشکاهای عراقی ها یکی بعد از دیگری به هوا فرستاده می شد و چون مقدار زیادی مهمات در هر سنگر وجود داشت، انفجارات قوی و پر صدا بود و با ادامه درگیری هم از مهمات ناقص ما کمتر و با شهادت هر نفر از نیروهای ما احتمال و امکان دسترسی به دژ محال تر می شد.

کم کم و متر به متر با دادن شهید به دژ نزدیک تر می شدیم و در پاکسازی هر سنگر، شهیدی تقدیم آزادی دیگران از حلقه محاصره می کردیم. هرچه وقت بیشتری صرف پیشروی می شد به صبح نزدیک تر می شدیم بنابراین با تجزیه و تحلیل اوضاع نبرد به نتیجه رسیدیم با طرح نقشه ای حساب شده خود را از تماس و درگیری مستقیم با دشمن برحذر و بقیه افراد را از تلفات و درگیری نابرابر با دشمن تا بن دندان مسلح دور کنیم.

با بررسی منطقه درگیری به نتیجه رسیدیم که با قربانی کردن تعدادی نیرو شاید بقیه را بشود از سمت اروند با شنا در اروند و کناره ی اروند به دژ برگرداند. یک نفر آر پی جی زن با موشک هایش و یک نفر تیربارچی و دو نفر را از روی جاده به داخل نخلستان فرستادم تا وانمود شود که ما نیروهای خود را از روی جاده به عمق نخلستان کشانده ایم و با شروع درگیری و تیراندازی آنها تمام حواس عراقی ها به سوی نخلستان برود. با این نقشه بقیه نیروها را به سرعت و بی سر و صدا به حد فاصل اروند و جاده کشانده و از درون اروند به عقب فرستادیم. چون جاده چهار متر از اروند بلندتر بود و عراقی ها یا روی جاده بودند یا درون نخلستان و حدفاصل بین شانه خاکی جاده و اروند را بدون حفاظ رها کرده بودند. ما با استفاده از آن مسیر به سرعت به سوی دژ حرکت کردیم دو نفر نیرویی که ماموریت اغفال دشمن را به عهده گرفتند آخرین کلامشان این بود که اگر امام را دیدید سلام ما را برسانید و بگویید فدائیان تا آخرین لحظه از بیعت خود دست برنداشتند. آخرین خداحافظی را با ما کردند و می دانستند که بازگشتی در این ماموریت نخواهد بود. به استقبال مرگ رفتند تا فرصت را برای دیگران به وجود آوردند که به دژ برسند.
هر دو نفر آنان در این درگیری به شهادت رسیدند. با از جان گذشتگی آن دو نفر بقیه به سرعت به سوی دژ به حرکت در آمدیم و با استفاده از اروند و کنار آن که نیزار بود و استتار خوبی به حساب می آمد، به عقب رفتیم.

هنوز صدای تیربار یکی از نیروها به گوش می رسید که تیراندازهای عراقی را به خودش مشغول کرده بودند و آر پی جی زن که اهل تهران بود با آخرین موشک های آر پی جی 7 مقاومت می کرد ما بسرعت از محل آن درگیری دور می شدیم. کم کم شلیک های شهید او هم به خاموشی گرائید و ما فهمیدیم وی به ملکوت اعلی و خیل شهدا پیوسته و به دیدار سیدالشهداء نائل آمده است. با خاموشی تیربار و آر پی جی شهیدان ما و سکوت منطقه عراقی ها متوجه عبور ما از داخل آب های نخلستان شدند و با پرتاب نارنجک تعداد دیگری از نیروهای ما را به شهادت رسانده و مجروح کردند. تعدادی از سربازان دشمن هم روی جاده آمده و شروع به شلیک به طرف ما کردند که متعاقباً  ما نیز با شلیک تیر آنها را به درک فرستادیم و دیگر عراقی ها از روی ترس به روی جاده نیامده و فقط نارنجک به سوی ما پرتاب می کردند که معمولاً بعد از گذشتن ما از آن موضع، منفجر می شدند. به نزدیکی پل یا زینب که جاده را به جزیره متصل می کرد رسیده بودیم که یک سنگر دوشکای عراقی که درست بین جاده و نی و آب مستقر شده بود، شروع به شلیک کرد. راه ما بسته شده. اصلاً قادر به نابودی این سنگر دوشکا نبودیم و احساس کردیم که به آخر خط رسیده ایم. دوشکا در اولین رگبارهای خود، نفر اول ستون را به رگبار بست و به شهادت رساند و اگر هر کس به تیررس و دید وی می رسید شهید می شد. و ما مستاصل از چگونگی خفه کردن این دوشکا بودیم که یکی از بسیجیان 15 ـ 16 ساله با شنا کردن اروند رود خود را به پشت سنگر دوشکا رساند و با انداختن نارنجکی دوشکا را با تمام مهمات و نفرات به هوا فرستاد. بلافاصله از یکی از سنگرهای دشمن که 3 ـ 4 متر آن طرف تر بود رگباری روی این بسیجی شلیک شد و وی به شهادت رسید. و آن سنگر را هم با انداختن نارنجکی به هوا فرستادیم. اما سنگر دیگری در دو متری این یکی، شروع به رگبار زدن کرد که آن را هم با نارنجک منفجر و منهدم کردیم. و به سرعت از آن منطقه دور شدیم.

دیگر هوا روشن شده بود و ما از سمت جزیره شلحه، بخوبی دیده می شدیم و درست در نقطه ای از جزیره که ما در دید دشمن بودیم. مه ای غلیظ محل را پوشانده بود. به پل یا زینب رسیدیم که روز گذشته توسط مهندسی لشکر خاکریزی تا آنجا کشیده شده بود. با نزدیک شدن ما به دژ با آتش نیروهای مستقر در خاکریز، از ما حمایت به عمل آمده و ما در حمایت آتش خودی و خاکریز به دژ رسیدیم. با آماری که گرفته شد متوجه شدیم که هجده نفر از نیروهای محاصره شده به دژ برگشته اند و بقیه یا در طول محاصره یا در موقع شکافتن حلقه محاصره یا در طول برگشت به دژ، به شهادت رسیده اند. با نگاهی به سوی بصره و سه راه و محل محاصره خودمان، از اینکه باز هم در بین نیروهای خودمان بودیم و امکان ادامه نبرد و جنگ با دشمن را به دست آورده بودیم اشک شوق از دیدگانمان خارج شد. در پشت دژ، آثار نبردهای چند روزه به خوبی دیده می شد. تانکی که درست روی بلندی دژ وامانده بود، جنازه کشته های فراوان عراقی ها در پشت دژ، تانکی که خود را به پشت دژ رسانده و در آن جا منفجر شده بود و محل شهادت قائم مقام لشکر حاج یدالله کلهر که در پشت دژ با اصابت خمپاره 120 میلی متری عراقی ها روی جیپ فرماندهی به همراه بیسیمچی اش رضائیان و راننده اش به شهادت رسیده بودند.

وقتی آب و غذا برای ما آوردند به یاد شهدای محاصره شده افتادم. آنها که تشنه به شهادت رسیدند و پیکرهایشان جا ماند…

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن