با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

همسفر

مصاحبه با برادر “رضا دهقان”

درباره جانباز شهید مصطفی بابایی

مرد خاص

آشنایی من و مصطفی برمیگردد به زمان دفاع مقدس. او در گردان حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام بود و من هم در لشکر 10 رفت و آمد داشتم. او ویژگیهای فرماندهی و فردی خاصی داشت. هم شجاع و جدی بود، هم مهربان و دوست‌داشتنی.

***

مصطفی که بود؟

وجه تمایز او با دیگران؛ ویژگیها و خصوصیات خاص او بود که سبب پیدایش علاقۀ خاصی میان او و سایر بچه های گردان شده بود. او همیشه مورد توجه بود. با وجود وضعیتی که داشت، هرگز بچه ها را فراموش نمیکرد. هر زمان که با او تماس تلفنی داشتم، شروع میکرد به سراغ گرفتن از همرزمانی که میدانست به نوعی با آنها در ارتباط هستم. مثل برادری که از برادرش خبر میگیرد، و حتی بالاتر، مثل پدر و فرزند، محبت در کلامش موج میزد. حتی تا جایی که میدانست و میتوانست، اگر مطلع میشد هرکدام از بچه ها نیاز دارند، حتما کمک میکرد. ازطرف دیگر، خودش برعکس بود و هیچ انتظاری از دوستان نداشت. با آنکه عده ای از دوستانش مسئولیتهای سیاسی، اجتماعی داشتند، اما به یاد نمی آورم از کسی کمک طلب کرده باشد، حتی در حوزه درمان، که به شدت نیاز داشت. هیچوقت هم برای درمان، به خارج از کشور اعزام نشد و حاضر نشد برود.

ارتباط مصطفی با بچه ها قوی بود و عامل این قوت، خود او بود. هرگاه به کسی سلام میرساند، احساس میکردم سلامش را صادقانه رسانده، من هم مصرّ بودم که پیامش را برسانم.

او همۀ بچه ها را به اسم در خاطر داشت و به اسم، سراغشان را میگرفت و حالشان را میپرسید. او با آنکه زمان کمی از شبانه روز را در شرایط مناسب قرار داشت، اما در همان زمان کم، یکی از اولویتهایش، ارتباط با دوستان بود.

او و همسرش بسیار بامحبت و مهمان نواز بودند. به دلیل شرایطی که داشت، رفت و آمد زیادی به منزلشان داشتند، اما در همان شرایط زندگی ساده و بسیجی وار که داشتند، همیشه پذیرای دوستان بودند.

مصطفی بسیار دست به خیر بود و در موضوعات مختلف، کمک میکرد، اما بسیار پنهانی. او در برگزاری مراسم گردان هم دست به خیر داشت و کمک میکرد.

همه او را دوست داشتند و وداع شورانگیز بچه ها با او، نشانگر عمق محبت متقابل بود.

***

همسفر

من و مصطفی با هم سال 1382 به سفر حج رفتیم. وقتی پیش از سفر برای جلسه کاروان رفته بودم، آنجا دیدم او هم آمده. هر دو از دیدن هم خوشحال شدیم. او میتوانست با کاروان جانبازان برود و از امکانات ویژه ای که برای آنها بود استفاده کند، اما آمده بود در یک کاروان عادی و با مردم معمولی همسفر شده بود. همسفری با او برای من توفیق بزرگی بود.

با آنکه شرایط جسمی خوبی نداشت، اما مقیّد بود که اعمالش را به درستی انجام دهد. او همچنین تمام تلاشش را میکرد که هیچکس معطل او نشود. اهل زحمت دادن به کسی نبود. اعمال واجبش را با دقت خاصی انجام میداد اما به دلیل شرایط جسمی اش از اعمال مستحبی و طواف مستحبی و غیره صرفنظر میکرد تا برای همراهانش مزاحمت ایجاد نکند.

او به حق الناس بسیار حساس بود. اگر احساس میکرد کاری کرده، حتما همانموقع حساب و کتاب میکرد و باید خیالش همانجا راحت میشد که طرف مقابل او را حلال کرده و بخشیده.

او روحیه ای بسیار خدایی و خوب داشت، پزشکها هم میگفتند همین روحیه است که او را نگه داشته است.

***

آقا مصطفی برای همۀ شهدا عظمت و جایگاه خاصی قائل بود، اما گاهی از بعضی شهدا بطور ویژه یاد میکرد؛ مثل شهید مهدی عین اللهی و شهید جواد رهبردهقان. او خودش را از جاماندگان غافلۀ شهدا میدانست. هرچه ما میگفتیم شما خودت هم شهید زنده هستی، میگفت: نه! آنها چیز دیگری بودند.

او همچنین دلبستۀ نظام و آرمانهای انقلاب بود. این اواخر اگر بیرون میرفت، با دیدن وضعیت حجاب جامعه میگفت: چی شده؟ چرا اینطوری شده؟ مصطفی غصه میخورد و این مسائل، آزارش میداد. در سال 88 هم از غفلت بچه های انقلاب تعجب میکرد و ناراحت بود. میگفت تا وقتی رهبری مثل آقا داریم، تردید برا چیست؟!… او دل‌نگران، اما امیدوار بود.

او بینش تحلیلی داشت. با آنکه قوۀ بینایی اش هم ضعیف بود و مطالعه هم نداشت، اما اظهارنظرهایش همانند یک تحلیلگر بود.

***

خانوادۀ استثنایی

مصطفی و همسرش در همه چیز استثنایی بودند. از کسی توقعی نداشتند. من هیچوقت از او گلایه نشنیدم. حتی در فرایند درمان و تأمین داروهایش هم تا میتوانست متکی به خودش بود برای حل مشکلات و مسائل و درمانش، نه دیگران و نه حتی بنیاد شهید.

مصطفی و همسرش یک خانوادۀ استثنایی بودند. مصطفی به معنای واقعی به همسرش عشق میورزید. یکی دو بار که همسرش در بیمارستان بستری شد، آرام و قرار نداشت. همسرش هم انصافا در این سالها مثل پروانه دور او چرخید و لحظه ای او را تنها نگذاشت. این بانوی صبور و مقاوم، هرگز راضی نشد سفری بدون مصطفی برود. میدانم که اکنون زندگی بی مصطفی برایش سخت است، اما ایمان دارم که مصطفی همچنان هوای همسرش را دارد و مراقب اوست.

***

او هنوز هست…

آخرین دیدارمان در ایام کرونا بود. ما مقید بودیم که بخاطر شرایط جسمی مصطفی، حتما رعایت کنیم، اما او گفت: میخواهم ببوسمت. من خیلی دوستت دارم. همدیگر را بوسیدیم و گفتم: من هم همینطور.

هنوز نمیتوانم رفتن و نبودن مصطفی را باور کنم… حس میکنم مصطفی هنوز هست… ما هیچوقت او را فراموش نمیکنیم، خدا کند او هم ما را فراموش نکند و یادمان کند.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن