با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

پای خاطرات سردار حاج علی فضلی

مروری بر خاطرات سردار “حاج علی فضلی”

به مناسبت سالروز عملیات غرور آفرین کربلای5 – لیلة القدر دفاع مقدس –

 

عملیات كربلای چهار را در خوزستان انجام دادیم. اما با عدم الفتح مواجه شدیم در حالی كه قریب به شش ماه برای آن كار كرده بودیم؛ آماده سازی، طراحی، شناسایی، هر چه تصور كنید در آن عملیات پیش بینی های لازم صورت گرفته بود. جمعیت كثیری هم در منطقه حضور داشتند. فقط در یك اعزام سپاهیان حضرت محمد رسول الله(ص) 100 هزار نفر به جبهه آمده بودند. به عبارت دیگر در این اعزام 100 هزار نفر بسیجی، جبهه ها را تقویت كرده بودند. به همین جهت ما در جبهه كمبود نیرو نداشتیم اما به هر جهت با عدم الفتح در آن عملیات مواجه شدیم. علاوه بر این 3 تا 4 ماه هم رزمندگان به مرخصی نرفته بودند و قریب به 20 شبانه روز هم آنها در قرنطینه عملیات قرار داشتند. قرنطینه یعنی اینكه تمامی نامه ها، ارتباطات تلفنی از هر دو طرف رزمندگان و خانواده ها با یكدیگر قطع می شد و این هم به علت حفظ اسرار عملیات بود. به هر جهت بعد از شكست ما در كربلای چهار جلسه ای با حضور جانشین فرمانده معظم كل قوا برگزار شد. همه فرماندهان قرارگاه ها و لشكرها در قرارگاه مركزی خاتم الانبیاء(ص) جمع بودند و راجع به شكست در عملیات كربلای چهار بحث می كردند. بعد از اتمام مباحثی مرتبط با عملیات كربلای چهار و با توجه به اینكه حضرت امام خمینی(ره) فرموده بودند: رزمندگان عملیات جدیدی را انجام دهند، فرماندهان با در نظر گرفتن این پیام و وجود كثرت رزمندگان در منطقه در حال مشورت برای اجرای عملیات جدیدی در منطقه بودند و برای این منظور هم مناطق متعددی را مورد ارزیابی قرار می دادند از جمله منطقه شلمچه. به هر تقدیر، در آن جلسه سردار شهید خرازی جلوی من در سمت راست و سردار حسن شفیع زاده فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه هم در سمت چپ نشسته بودند كه به ناگهان یكی از این دو شهید بزرگوار بلند فریاد كشید: كی می گوید در شلمچه نمی شود جنگید؟ كی می گوید نمی شود از همه موانع كار گذاشته شده توسط ارتش عراق در منطقه عبور كرد؟!

موانع آن روز كه بین ما و دشمن قرار داشت، به وسعت 3 تا 10 كیلومتر باتلاق، آب گرفتگی، میدان مین، سیم خاردار، موانع مصنوعی و طبیعی متعددی را شامل می شد كه با هدف بازدارندگی نیروهای ما در رسیدن به دژ شلمچه پیش بینی شده بود. علاوه بر این در صورتی كه از موانع مورد اشاره و دو ردیف خطوط به هم پیوسته كمین عراقی ها عبور می كردیم، تازه می رسیدیم به دژ اصلی شلمچه كه جلوی آن 250 متر سیم خاردار حلقوی به هم پیوسته وجود داشت. پشت دژ نیز سه ردیف موانع هلالی یا نونی شكل با ارتفاع پنج الی شش متر تعبیه شده بود تا از دژ شلمچه محافظت كند. بعد از آن هم كانال های یازده پل و زوجی، اروند صغیر و كبیر، نخلستان، شهرك «دوعیجی» پشت سر هم قرار داشتند.

با این وجود آن شهید بزرگوار فریاد برآورد «چه كسی می گوید نمی شود از شلمچه عبور كرد؟ مگر غیر از این است كه ما برای سختی در جنگ ساخته شده ایم حال امام چیزی از ما خواسته باشد و بگوییم نمی توانیم هیهات!»

با این سخن همه فرماندهان حاضر كه تا آن لحظه هنوز تصمیمی نگرفته بودند، همگی اعلام آمادگی كردند. در چنین اوضاع و احوالی بود كه فرماندهان تصمیم گرفتند عملیات كربلای پنج را دوهفته بعد از عملیات كربلای چهار انجام دهند یعنی كربلای چهار كه در چهارم دی 1365 انجام شد، دو هفته بعد از آن در تاریخ 19 دی 1365 زمان انجام عملیات كربلای پنج تعیین شد. در این فاصله زمانی بسیار كم كار شناسایی ها به مقصد رسید و بر پایه همین اطلاعات رزمندگان اسلام توانستند از دژ مستحكم عراقی ها در شلمچه كه به اذعان خودشان و همه مستكبران گیتی كه از آن به عنوان دژ نفوذ ناپذیر یاد می كردند، عبور كنند. البته موفقیت در این عملیات فقط مرهون عنایت الهی بود. زیرا عملیات قبلی علی رغم همه تدابیر اتخاذ شده و كار اطلاعاتی كه چندین ماه صورت گرفته بود با شكست مواجه شد و این عملیات كه از طرح تا اجرای آن بیشتر از دو هفته زمان نبرد با موفقیت توأم شد.

حال ممكن است در این جا این سوال مطرح شود كه آیا آمادگی فرماندهان و گروه های اطلاعات و عملیات برای انجام عملیات كافی بود. در پاسخ باید گفت كه حتماً كافی نبود اما اینكه چرا انجام شد، دلیلش احساس تكلیفی بود كه فرماندهان كردند. در واقع اینها حقایق دفاع مقدس است. در این میان وضعیت رزمندگان هم مثال زدنی است. بچه هایی كه در عملیات كربلای چهار شكست خوردند و می خواهند در این عملیات ایفای نقش كنند. آنهایی كه چهار ماه است به مرخصی نرفته اند و 20 روز است كه در قرنطینه هستند، چه می گویند؟ برای روشن شدن این موضوع وضعیت یك لشكر را مثال می زنم.

آن روز من در لشكر حضرت سید الشهدا (ع) خادم رزمندگان بودم. نیمه های شب وارد اردوگاه كوثر واقع در كیلومتر 10 جاده اهواز : سوسنگرد شدم؛ جایی كه بیش از 10 هزار رزمنده در آنجا حضور داشتند. به هر جهت وقتی وارد اردوگاه شدم فرماندهان گردان ها و گروهان ها را احضار كردم و با آنها پیرامون برگزاری عملیات كربلای پنج جلسه گذاشتم. بعد از اتمام جلسه قرار بود فردا صبح كه مصادف با سالروز ولادت حضرت زینب(س) بود، در صبحگاه با عموم رزمندگان اتمام حجت كنم.

نیمه های شب جلسه ما با فرماندهان گردان ها و گروهان ها و واحد تعاون لشكر حضرت سیدالشهدا(ع) به اتمام رسید و آنها رفتند تا مقدمات لازم برای ایجاد آمادگی را در بین رزمندگان فراهم كنند. در همان زمان میهمان عزیزی به نام حجت الاسلام «متقی كاشانی» امام جمعه گچساران از توابع كهكیلویه و بویراحمد وارد اردوگاه شدند كه در مواجهه به وی عرض كردم اگر مقدور است فردا در میدان صبحگاه قدری برای رزمندگان صحبت كنید كه پذیرفتند.

بدین ترتیب بعد از اتمام نماز صبح به محوطه اردوگاه آمدم. آن موقع هوا هنوز «گرگ و میش» بود. هوای اردوگاه نیز طبق معمول با مه غلیظی همراه بود. از سوی دیگر سوز سرمای خشكی هم در زمستان آنجا حاكم بود. این سرمای خشك به قدری شدید بود كه پوست دست و لب رزمندگان ترك زده بود. در چنین شرایطی به محوطه اردوگاه آمدم كه از دور صدای رجزخوانی رزمندگان را می شنیدم ولی هنوز به واسطه وجود مه غلیظ نیرویی را مشاهده نمی كردم. این وضعیت ادامه داشت تا اینكه هوا روشن شد و من كه به اتفاق حاج آقا در میدان صبحگاه ایستاده بودم، صدای رجزخوانی و شعارهای رزمندگان را با روزهای قبل متفاوت احساس كردم. آنجا از همه پرسیدیم كه چه اتفاقی افتاده است؟ در همین حال و هوا دیدیم اولین گردان در حال وارد شدن به میدان صبحگاه است. ما در میان گردان های لشكر دو گردان غواص و آبی خاكی داشتیم. یكی گردان حضرت زینب(س) و دیگری گردان حضرت علی اكبر(ع) بود. اولین گردان كه وارد میدان صبحگاه شد، گردان غواص كه حضرت زینب(س) نام داشت، بود. وقتی آنها را دیدم متوجه شدم حال و هوای این بچه ها با تمام روزهای دفاع مقدس فرق كرده است. خیلی از آنها كفن به تن دارند، پوتین و جوراب ها را از پا درآورده اند و پوتین ها را به گردن آویخته اند. یك طومار بزرگ هم پیش رو دارند كه مضامین مختلفی بر آن نوشته شده از جمله اینكه «اماما، ما اهل كوفه نیستیم كه شما را تنها بگذاریم.»

خدایا! دیشب چه اتفاقی در این اردوگاه روی داده كه همه رزمندگان حاضر در اردوگاه كوثر با چنین وضعیتی دارند وارد زمین سرد اصلی اردوگاه كوثر می شوند حتی پیمان نامه خود را هم با امام امضا كرده اند. (بعد از عملیات، این پیمان نامه را خدمت امام بردم و به حضرتش تقدیم كردم و وقت ملاقاتی هم برای رزمندگان جهت دیدار با ایشان گرفتم.) بدین شكل صبحگاه برگزار شد و پس از قرائت قرآن و صحبت های حاج آقا متقی نوبت به سخنرانی رسید و گفتم: «عزیزان، علت شكست ما در كربلای چهار چه بود؟» بعد از تشریح دلایل شكست عملیات كربلای چهار ادامه دادم: «برادران، امام از ما خواسته اند تا عملیات دیگری انجام دهیم. اما كی و كجا، چه زمان و مكانی، به لحاظ دارا بودن طبقه بندی قابل بیان در اینجا نیست.» مجدد عرض كردم: «برادران، جبهه ما، جبهه عشق است. جبهه ما جبهه داوطلبی است؛ یعنی آمدن، ماندن و رفتن داوطلبی است. زیرا ما با عشق به خدا پا به این میدان گذاشته ایم. از این رو هر كسی آمادگی ماندن ندارد می تواند از صف ما جدا شود و همین امروز بدون مشكلی به تهران مراجعت كند.»

بعد از این صحبت ها برای اینكه مبادا رزمنده ای به خاطر رودروایستی با من حیا كند و نتواند برود، سمت نگاهم را به سوی دیگری دوختم تا چشم های من و رزمندگان با یكدیگر تلاقی نكند. پس از مدتی وقتی به صفوف منظم رزمندگان نگاه كردم، دیدم حتی یك نفر هم برای برگشتن داوطلب نشده است. این باعث شد تا برای سلامتی رهبر شریف انقلاب و فرمانده معظم كل قوا و اینكه سایه ایشان بر سر ما مستدام باشد و ما هم به تكلیف مان در دفاع مقدس ادای دین كنیم، هر كس تعدادی صلوات نذر كند به نحوی كه جمع بندی آنها به نشانه اقدام و اقتدار حضرت امام خمینی (ره) در تشكیل ارتش 20 میلیونی دریادلان بسیجی به عدد 20 میلیون برسد. آن روز این تعداد صلوات بین بچه ها تقسیم شد. حتی از همدیگر عاریه می گرفتند تا در ذكر صلوات جهت سلامتی و طول عمر امام سهم بیشتری نسبت به دیگری داشته باشند…

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دلتنگ کربلا
دلتنگ کربلا
3 سال قبل

این عکس یکی از معروف ترین عکسهای دفاع مقدس است که سه روز قبل از عملیات کربلای پنج گرفته شده و مهم ترین و سرنوشت سازترین روزهای جنگ و آینده کشور را رقم زد. طلبه ۱۸ ساله ای که با حرکت حماسی اش و پوشیدن کفن و انداختن پوتین به گردنش کلید فتح دژ تسخیر ناپذیر شلمچه شد. در تصویر حاج علی فضلی فرمانده لشگر ۱۰ سیدالشهدا هم حضور دارند.

IMG-20210113-WA0013.jpg
دلتنگ کربلا
دلتنگ کربلا
3 سال قبل

و اما ماجرای این عکس چیست؟
🌹🌹🌹🌹🌹
طلبه شهید ۱۸ ساله سعید نخبه زعیم

یک روز موقع نماز ظهر و عصر کنار هم نشسته بودیم که بعد از سلام دادن نماز و وقت تقبل الله، تا دستم رو دراز کردم او دستم را به سختی فشرد که ناله‌ام بلند شد. اما به خنده گفت: نشکست که اینقدر سرو صدا میکنی!!
 

بعد از اتمام نماز اومد و معذرت خواهی کرد و این شد باب دوستی ما دو تا.

شهید نخبه زعیم بدن ورزیده‌ای داشت. بچه‌های هشتگرد که در گردان ما بودند می‌گفتند او کونک فو کاره.
درسته طلبه بود اما روحیات عجیبی داشت. گریه‌های بلند، سجده‌های طولانی، سبقت در کارهای خیر و از همه اینها گذشته او هرکجا بود شور و شادابی هم بود. چون سنش کم بود و خوش محضر هم بود همه دورش رو می‌گرفتند.

برادر اسدی جانشین گردان حضرت زینب( س) تعریف کرد:

از عملیات ناموفق کربلای 4 که برگشتیم، بچه‌های گردان هجوم آوردن برای گرفتن تسویه حساب و مرخصی. بچه ها سه ماه بود که مرخصی نرفته بودند و انواع واقسام آموزشها به اصطلاح رُسشون رو کشیده بود و جریانات عملیات کربلای 4 روحیه شون رو درب و داغون کرده بود دیگر طاقت ماندن نداشتند
هرچه برای اونها توضیح میدادیم که باید بمانید مجاب نمی شدند مستقیم هم نمیتوانستیم بگوییم که عملیاتی در پیش است.
همین طور مانده بودیم چه کنیم؟ که صبح اول وقت توی اردوگاه ولوله ای افتاد. دیدیم سعید نخبه زعیم وشیخ سیاوشی کفن پوش آمدند توی محوطه اردوگاه  گردان حضرت زینب (س) در مقر کوثر. پوتین هاشون رو هم دور گردن انداخته بودند.
سعید با صدای بلند فریاد می‌زد: امروز عاشوراست و حسین تنهاست.
آنقدر تُن صداش بلند بود که همه اردوگاه صدای او را شنیدند و بچه‌ها از چادرها بیرون اومدند. این هیئت و هیبت سعید همه رو منقلب کرد. 
 

شهید مجید داوودی با پای لنگش اولین نفری بود که به سعید پیوست و بعد هم سه نفری فریاد زدند: هر کس می‌خواهد بماند و هر که نمی‌خواهد برود.
با این حرکت یک به یک درب چادرها بالا می‌رفت و بچه‌های دیگر به جمعشون اضافه می‌شدند.
هرکسی توانسته بود پارچه سفیدی رو پیدا کنه و به گردن بیاندازه و اعلام کنه که کفن پوش آماده رزمه. تقریبا همه بچه‌ها اومده بودند و چادرها خالی شده بود. ولوله ای شده بود. 
مه غلیظی همه اردوگاه رو گرفته بود. حاج علی فضلی(فرمانده لشگر) از دیدن این جماعت به وجد اومده بود و شهید جواد رسولی رفت پشت بلند گو و شروع کرد به مداحی کردن. زمین صبحگاه شد یک پارچه ناله.
این کار شهید نخبه زعیم و سایر بچه ها قوت قلبی بود برای فرماندهان لشگر ده سیدالشهداء (ع) که برای شکستن دژ شلمچه اعلام آمادگی کنند این اتفاق درست روز 16 دیماه 65 واقع شد و اون روز هم مصادف بود با روز ولادت زینب کبری (س) .
 

شب19 دیماه ما به دشمن حمله کردیم و با جنگ مردانه ای که بچه ها کردند دژ تسخیر شد و باقی مانده غواص ها به سمت نونی شکل‌ها حمله بردیم.

دشمن به شدت مقاومت می‌کرد و از جهت آتش هم بر ما برتری داشت و هر دقیقه که می‌گذشت تلفات ما بالا می‌رفت.
پشت کانال قبل از نونی ها همه زمین‌گیر شده بودیم که باز این بار هم سعید نخبه زعیم خودنمایی کرد.
او عمامه به سر داشت و پرچمی بدستش بود و با همه توانش از جا بلند شد و زیر آتش پرحجم دشمن به سمت بالای نونی اول دوید و خودش را به کانال رساند و پرچم را روی خاک ها فرو کرد و خودش افتاد.

این کار سعید به همه جرات داد و همه به آن سمت هجوم بردند و مقاومت دشمن شکسته شد.
  
فردا کنار اسکله بودیم که سکاندار قایق صدا زد : برادرها! طناب قایق رو بگیرید و بیایید کمک …
تا رسیدم به قایق یک دفعه خشکم زد. دیدم شهید نخبه زعیم تو قایق دراز کشیده. جای گلوله ای روی بدنش نبود. اصلا بهش نمی‌خورد که شهید شده باشه. چون لباس غواصی تنش بود معلوم نمی‌کرد. وقتی زیپ لباسش رو پایین کشیدم، سینه اش پر از گلوله بود.
. بدنش از شدت سرما خشک شده بود. یکدفعه نگاهم به دستهاش افتاد. دستهاش رو مشت کرده بود. یاد اولین باری افتادم که با این دستها دستم رو فشار داد و بعد معذرت خواهی کرد.
 

*راوی: حاج جعفر طهماسبی
(خلاصه)

شادی روح شهدا صلوات

همچنین ببینید
بستن