با ما در ارتباط باشید : 09199726467

شهدا

جانباز شهید حمیدرضا مشایخ


شناسه


نام: حمیدرضا

نام خانوادگی: مشایخی (مشایخ آهنگرانی)

معروف به: حمید مشایخ

نام پدر: حسین

ولادت: 1 مرداد 1347

محل تولد: اراک

شغل : دانش آموز

جانبازی: 21 بهمن 1364

عملیات: والفجر 8

یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر

شهادت: 30 دی 1367

محل شهادت : آلمان (جهت مداوا)

مزار شهید : کرج – امامزاده محمد


زندگینامه


حمیدرضا مشایخ آهنگرانی در اولین روز مرداد 1347 در روستای آهنگران از توابع اراک دیده به جهان گشود و پس از مدتی همراه خانواده به شهرستان کرج عزیمت نمود.

در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس اول نظری ادامه تحصیل داد.

از اوایل انقلاب فعالانه در صحنه های مختلف انقلاب شرکت داشت و با شروع جنگ تحمیلی از طریق بسیج به جبهه های حق علیه باطل شتافت تا در کنار دیگر برادران رزمنده به مقابله با نیروهای متجاوزگر بپردازد.

در عملیات والفجر 8 در تاریخ 21 بهمن 1364 مجروح از ناحیه کمر دچار آسیب شد و به عنوان جانباز قطع نخاع در بیمارستان های داخل و خارج از کشور تحت مداوا قرار گرفت. سرانجام پس از سه سال تحمل درد و رنج، در تاریخ 26 دیماه 1367 در حالیکه جهت مداوا در کشور آلمان به سر می برد، به شهادت رسید.


وصیتنامه


بسم الله الرحمن الرحیم
مادرم؛ سخن آغاز کنم بنام خدایی که یادش آرامش روح است و نامش مفتاح الفتوح است و باز یادش به تپش آورندة قلب پر از درد است. مادر؛ درد دلی دارم و راز نیمه شبی. مادر؛ بی خبران خفته اما چشم اشکبار من بیدار. مادرم؛ بگذار تا کلماتم را به مانند مهر فرزندی و به مانند شکوفه های بهاری بر سر و روی تو بیفشانم. بگذار پدرم؛ صبورم، طبیبم، پرستارم، مونسم، غمخوارم، پدرم؛ آن هنگامی که روی تخت افتاده و خفته بودم، یاد خدا و برق آسمان تو مرا تسلی می داد و خنده تو شکوفه های گلستان وجودی ام را به بار می نشاند. اما تو مادر؛ چنان در جانبازی ام صبر نمودی که صبر را به ستوه آوردی و چنان غمخواری ام کردی که احساس کرده بودم ملائک بر گرد وجود تو می چرخند و بر صبر تو مباهات می کنند. اما مادر؛ اینکه خانه خالی است، تختم و چرخم خالی است، شاید دیگر چنان رفت وآمد و خانه مان پر خروش نباشد، چرا؟ چون که دیگر من میان شماها نیستم تا باز دوستانم، یاورانم، بسیجیان پایگاهم به دیدارم آیند. آری دیگر من به عرشیان پیوستم، آری دیگر خواهم توانست بعد از مدتی بدون چرخ و عصا، در بهشت اعمالم راه بپایم. مادر لحظاتی که تنها بودم، فکرم و ذکرم این بود که خدایا دیگربار توان آن را خواهم داشت، قدمم را روی زمین تو استوار گردانم؟ آیا روزی خواهد آمد که من از تختم که گشته پاره تنم جدا گردم؟ دور نمی بینم اما باز خواستة او را (خدا) بر خواستة خود رجحان دیدم؛ شاید بانوی هر دوعالم که گاهی در خواب به سراغم می آید، فرزند او مهدی یا شوی او علی (ع) یا مولایم حسین (ع) به سراغم آیند و گویند: حمید برخیز، دیگر از جا برخیز که زمان استراحت تو بس آمد. آیا باز خواهم توانست، خدایا ذاکرین جبهه تو را ببینم؟ و یا دوباره اروندرود و یا به قولی اروندخون را؛ اما خدایا تمام اینان را به کناری گذاشته ام و دیگر بعد از یاورانم که رفتند (وحید، منصور، حسین) خدایا دیگر توان گفتن نام دیگر عزیزان و شهیدان پایگاهم را ندارم.

خدایا نه توان ماندن و نه توان به پرواز درآمدن روح. خدایا خود دانی اگر نمی بود قبض روح، هرآن لحظه روحم طیران می کرد اما افسوس و صد افسوس که از این هم وامانده ام. خدایا تمام درها بر روی من بسته و زخم های فراوان به این تن خسته، دیگر طاقت از من ربوده؛

خدایا دیگر راحتم کن. خدایا اگر راحتی ام به شفای من است، شفایم ده اما می دانم و تو خود خوب می دانی که دنیا راحتی ندارد (الدنیا سجن المومن و جنته الکافر) پس روحم را به عرشیان و فرشیان به قراری که در جبهه و خط گذاشتیم به پرواز درآور و بر شاخسار طویای بهشت نغمه سرایی کنم، خود خسته و قلبم این یگانه تپنده ام، این تنها بعد از تو خدا مونس تنهایی ام عشق به جمال تو بسته.

مادر؛ نخواسته ام تو را بیازارم و بار غمت را فزونی بخشم، اما دیدم من هم درد دلی دارم و بعد از خدا، کدامین آغوش گرم تر و بازتر از آغوش مهر مادر.

خواهرم، احمدم، میوه دلم علی، شما را فراموش نکرده ام و نخواهم کرد. خواهرم؛ مادرم تنهاست در این غم، غمگساریِ او کنید. احمدم؛ پشتِ پدر از غم همچون کمان گشته، او را یاوری کن.

مادرم، پدرم، احمدم، خواهرم؛ علی و تربیت او را به شما می سپارم .

گویا باید بار سفر بست. آری می بینم که دیگر شهیدان و یاورانم مرا می خوانند و به پیشوازم آمدند، به روی من می خندند و قُرفه بهشتی ام را نشانم می دهند.

دیگر فرصتی برای کلام نیست، اما خدایا تو خود دانی که من راضی به این نبودم که در میان بلاد غریب و کفرآمیز جان دهم. خدایا چندین سال افتان و خیزان، زخم خورده و دل شکسته در مملکت اسلامی ام و در کنار رهبرم، درد کشیدم و راضی بودم، اما خدایا گویا رأی تو بر چیز دیگر استوار است؛ پس خدایا من هم به رضای تو راضی گشتم و دور از کانون خانواده و کشورم، نور جمال تو را مشاهده کردم و تو را ملاقات نمودم.


تصاویر


مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یک مادر
یک مادر
3 سال قبل

چه چهره معصوم و بدن نحیفی داشتند از فرزند سیزده ساله من هم ظریف تر هست
روحتان شاد که با ان بدنهای کوچک چه بارهای بزرگی را برداشتید و چه کارهای عظیمی کردید و خدا لعنت کنه انهایی که به معصومیت ونجابت شما خیانت کردند و حاصل خون ها و دردهای شما را به چند روز تجمل دنیای کثیف عنکبوت بسته خودشان فروختند

گناهکار
گناهکار
3 سال قبل

با خواندن احوال شهدا و خصوصا این وصیتنامه هر چه بیشتر خودم را در قهقرا می بینم و احساس حقارت تمام وجودم را می گیرد، و اینکه چه مغرورانه برای خودم در جامعه شانیتی قائل هستم، و هنوز در پوسته منیت خودم بی خبر از آسمان در حال لولیدنم. و در روی زمین به دنبال شهرت و شانیتی ساختگی کورکورانه دست و پا می زنم . و اینکه این سرافرازان و رها شده ها راه را برای رسیدن به مقصد اصلی هموار کردند و هر چه بود در این دنیا کسب کردند واز نردبان خاکی دنیا چه زیبا برای رشد و شکوفایی خود بهره بردند. چه باید کرد! ای خدا به آبروی این بلند همتان و البته پیشواهای آنان حضرات معصومین دست من بیچاره هم بگیرید.که البته آن هم لیاقت می خواهد که باید به دنبال کسب آن باشم. والسلام
التماس دعا

همچنین ببینید
بستن