چند شبی به مرحله تکمیلی کربلای پنج مونده بود. شب علی جان کوثری اومد گفت مجتبی بیا بریم شهدای گردان رو شناسایی کنیم. یه مقدار که دور زدیم، مهدی عین الهی رو دیدیم. علی پشت سر مهدی قرار گرفت. منم شروع کردم به تکبیر نماز جماعت گفتن. سجده که رفتیم، صدای هق هق مهدی بلند شده بود. به خودم که اومدم، دیدم علی نیست و من موندم و شرمندگی. یه ذره اونطرف تر پشت یه درخت، منصور صادقپور داشت نماز میخوند. گفتم تو هم؟ گفت نه بابا فقط اومدم ببینم اینا چی میگن؟ یادش بخیر 😭 😭 😭
چند شبی به مرحله تکمیلی کربلای پنج مونده بود. شب علی جان کوثری اومد گفت مجتبی بیا بریم شهدای گردان رو شناسایی کنیم. یه مقدار که دور زدیم، مهدی عین الهی رو دیدیم. علی پشت سر مهدی قرار گرفت. منم شروع کردم به تکبیر نماز جماعت گفتن. سجده که رفتیم، صدای هق هق مهدی بلند شده بود. به خودم که اومدم، دیدم علی نیست و من موندم و شرمندگی. یه ذره اونطرف تر پشت یه درخت، منصور صادقپور داشت نماز میخوند. گفتم تو هم؟ گفت نه بابا فقط اومدم ببینم اینا چی میگن؟ یادش بخیر 😭 😭 😭
وقتی ماه رجب دعای یا من ارجوه رو میخونم، یاد گریه های جانسوز مهدی عین الهی عزیز می افتم. وقتی میخوند چقدر قشنگ گریه میکرد 😭 😭 😭 😭
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
روحش شاد