گردان حضرت علی اکبر علیه السلاممیعادگاه رزمندگان گردان حضرت علی اکبر علیه السلام
با ما در ارتباط باشید: 09199726467
جستجو
خانه
عملیاتها
شهدا
ایثارگران
خاطرات
اخبار
گالری
زیارت مجازی
مراسم
کتابخانه
درباره
تماس
گردان حضرت علی اکبر علیه السلاممیعادگاه رزمندگان گردان حضرت علی اکبر علیه السلام
خانه
عملیاتها
شهدا
ایثارگران
خاطرات
اخبار
گالری
زیارت مجازی
مراسم
کتابخانه
درباره
تماس
تازهها
مطالب
من از مشهد مقدس اعزام شدم.درهمان تاریخ با کامیون چادر کشیده بغل کامیون نوشته شده بود.کمک های مردم حزب الله به جبهه های حق علیه باطل خیلی سختی از جهت سرمای شدید زمستان برف و باران گل ولای کشیدم چون بچه سال بودم. شب تو یک سوله همه بالای همدیگه جا کم بود همه ناراضی بودن یادم فرمانده به ما گفت بچهها خدا میداند فردا چندنفر از شما شهید بشین بعدش افسوس می خورید که چرا بحث کردم. با این کلمه همه ساکت شدند و هماگونه هم شد… اگریادم باشه ازیک کوهی بنام گردرش که پائین کوه رود ی بود یک تانک توش گیرکرده بود لوله تانک از آب بیرون بودبالابردن . خدا خیلی وحشتناک بود بعدباهزارترس که رسیدیم بسیم زدن نیان جلو .فرمانده گفت بچهها همین جا استراحت کنید من رفتم توکیسه خواب وخوابیدم بعدمارابیدارکردن راه افتادیم.رسیدیم به چادر ها من باچندنفر از بچه ها تویک چادر رفتیم ازخستگی مثل مرده افتادیم خوابیدیم صبح که بیدار شدم بایک صحنه وحشتناک روبرو شدم نگوچادری که توش بودیم چادرفرمانده گردان جلوترمابودن که درحال نماز جماعت بودن خمپاره می خوره توچادروهمه شهید ومجروح میشن.روحشان شاد و بقیه داستان خاطرات زنده شد
برادر غلامرضا
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
بسیار متشکریم که خاطرات ناب خود از آن دوران طلایی را با ما به اشتراک گذاشتید.
مطلب بسیار جذاب و خوبی بود و حتما از آن استفاده خواهد شد.
منتظر مطالب بعدی شما هستیم.
یا علی
التماس دعا