با ما در ارتباط باشید : 09199726467

شهدا

شهید نقدعلی الیاسی


شناسه


نام: نقدعلی

نام خانوادگی: الیاسی

نام پدر: سلیمان

نام مادر: گوهر

ولادت: 2 فروردین 1332

محل تولد: همدان – تویسرکان

سن: 33 سال

شهادت: 3 بهمن 1365

محل شهادت: شلمچه – شلحه صالحیه

عملیات: مرحله سوم کربلای 5

یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر

مسئولیت: آرپی‌جی زن

مزار: کرج – امامزاده محمد

سایر اطلاعات: برادر ایشان؛ احمد الیاسی نیز به شهادت رسیده است.

 

 


زندگینامه


شهید نقدعلی الیاسی در نخستین روز سال 1332 در در روستای سیستانه از توابع تویسرکان استان همدان دیده به جهان گشود.

او 2 سال در مكتبخانه که تنها مدرسه و محل تحصيل موجود در روستا بود درس خواند و در پایان كلاس دوم ابتدایی به دليل نبود امكانات، ترك تحصيل کرد و مشغول کمک به پدر در کار کشاورزی شد.

12 ساله بود كه روستا را ترك و جهت تامين بخشي از مخارج زندگي خانواده به نزد برادر بزرگش در محله نارمك تهران مهاجرت كرده و مشغول شغل كارگري و سيمانكاري شد.

نقدعلی پس از 6 سال كارگري و تلاش و اقامت در منزل برادر، سرانجام در سال 1351 ازدواج نموده و پس از ازدواج با توجه به مشكلات سكونت در تهران به ناچار به محله حصارك كرج مهاجرت نمود. حاصل ازدواج او؛ پنج دختر است.

وی در دوران انقلاب، در اكثر راهپيمائي ها و تظاهراتها شركت مي كرد و از هيچ كوششي براي پيشبرد اهداف انقلاب اسلامي دريغ نداشت.

همزمان با آغاز جنگ، او به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت.

وی سرانجام در سوم بهمن1365 با سمت آرپیجی زن در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سر و پا، به فیض عظیم شهادت نائل گشت. مزار وي در امامزاده محمد كرج قرار دارد.

برادر ایشان؛ احمد الیاسی، نيز به شهادت رسيده است.

 

 


خاطرات


  • همسر شهید:

سال 1351 ازدواج کردیم. آنقدر سنم کم بود که گاهی می رفتم با دوچرخه شوهرم بازی می کردم.

شغل همسرم بنا بود. یک روز که ماشین آمده بود بناکارها را به جبهه ببرد، او هم مخفیانه سوار ماشین شد و به جبهه رفت.

او رفت و من ماندم و 5 فرزند دختر…

***

یک شب در خواب دیدم که فردی به من اناری داد و گفت: این انار را بگیر و بی‎تابی نکن. بیدار که شدم، وقت اذان بود. دانستم که همسرم شهید شده.

روزی که خبر شهادتش را آوردند، روزه بودم. بچه هایم آمدند گفتند: بابا شهید شده است. به آنها گفتم: شایعه است، اما در دلم می دانستم که حقیقت دارد…

دم غروب بود. مادر شهید قنبری را دیدم که سر کوچه نشسته. پرسیدم: چه خبر؟ گفت: خبری نیست.

چند ساعت بعد آمدند دم در خانه مان،

گفتند: عکسِ علی آقا را می خواهیم.

پرسیدم: برای چی؟

گفتند: بنیاد می خواهد

پرسیدم: علی شهید شده؟

گفتند: بله

بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم…

***

نذری فراموش شده

ما همیشه 28 صفر برای امام حسن مجتبی(ع) نذری می پختیم. بعد از شهادتش یک مدت، پختن حلیم را فراموش کردیم. همسایه‎‎مان او را در خواب دیده بود که منتظر حلیم نذری است و از او خواسته بود که ما دوباره حلیم نذری بدهیم.

 

 


تصاویر


 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همچنین ببینید
بستن