
خاطره برادر "سید حمیدرضا جوزی
درباره "شهید علی کوثری"
به همراه رزمندگان گردان علی اکبر، عازم عملیات نصر 4 بودیم. سوار بر کامیونها، راهی خط بودیم که در مسیر، از کمین منافقین هم بهرهمند شدیم!
من همیشه قبل و بعد از عملیاتها، مضطرب می شدم و دلهره داشتم.
توی کامیون که بودیم، علی کوثری متوجه حال خراب من شد و آمد کنارم. سرش را گذاشت روی پاهایم، نگاهش را دوخت به سقف برزنتی کامیون و با لحنی مهربان و صمیمی پرسید: سید داری به چی فکر میکنی؟
گفتم: علی خیلی اضطراب دارم. دلشوره دست از...
Read More