
خاطره علی شهبازی
درباره شهید اصغر اسکندری
یک روز پاییزی؛ ساعت حدود ساعــت 5:5 بعدازظهر بود و وقت غروب آفتاب. مطابق معمول، هنگام غروب، رفت و آمد و عبور و مرور در جاده ها به دليل امنيت ممنوع بود.
آن روز ميني كاتيوشاي ما مي خواست تغييرموضع بدهد. در طول روز تا جائي كه امكان داشت، وسائل و تجهيزات خود را انتقال داده بود، اما ماشين خراب شده و آنجا مانده بود و نبايد شب بدون نگهبان در آنجا مي ماند، لذا غروب به ما گفتند كه با ماشين برويد، مهمات و ماشين را بکسل كنيد و بياوريد.
وقتی مي خ...
Read More