
شهید علی قربانی
به روایتِ پدر شهید
برایمان خبر آوردند که علی مجروح شده.
نفهمیدیم چطور خودمان را رساندیم به اهواز.
در بیمارستان تختی اهواز، وقتی چشمم به چهره اش که در اثر شیمیایی، سیاه شده بود افتاد، اشکهایم بی اختیار جاری شد.
یاد تولدش افتادم، یاد قد کشیدنش...
علی که به دنیایمان آمد، دست و بالمان خالی بود. او را سخت بزرگ کرده بودیم؛ اما پسر باتقوا و بی دردسری بود.
با دیدن علی در آن وضعیت، جگرم سوخت...
اما او می گفت: اگر می خواهی گریه کنی، اینجا نایست... پدر جان...
Read More