عاشقانه‌های شهید جواد رهبر دهقان به روایتِ زینب باقرصاد (همسر شهید)   جبهه که بود، هر 20-10 روز یکبار برایمان نامه می‌نوشت: یک نامه مخصوص

شهید جواد رهبر دهقان به روایتِ برادر اکبر نریمانی اوایل انقلاب، در مسجد محله کارخانه قند کرج، بسیج مردمی ناحیه 7 کرج تشکیل شد. جواد

شهید جواد رهبر دهقان به روایتِ برادر عباس رنجی جواد رهبر دهقان در اوایل جنگ، خیلی متأثر  از شهید مهدی یحیوی بود. وقتی مهدی شهید

شهید جواد رهبر دهقان به روایتِ برادر علی میر رضی اگرچه من به نوعی همرزم شهید جواد رهبر دهقان بودم، اما میان من او، فاصله

شهید جواد رهبر دهقان به روایتِ جانباز مجید رضاییان وقتی در اواسط اسفند 1364 به گردان علی اکبر پیوستیم، نیروهای قدیمی گردان هم تازه از

شهید جواد رهبر دهقان به روایتِ برادر اکبر اسماعیلی شهید جواد رهبر دهقان، هم خیلی مهربان و رئوف بود، هم خیلی قاطع… در برخورد با

خاطره برادر سید رسول اعتصامی درباره شهید جواد رهبر دهقان شهید جواد رهبر دهقان به لحاظ نظامی، فرد بسیار با ذکاوتی بود. همان دفعه اول

اگرچه رزمندگان ، همه به نوعی فرزندان و نوادگان حضرت زهرا (س) بودند و گویی خون علی اکبر (ع) بود که در رگ های رزمندگان

خاطره برادر محمد قورچیان درباره شهید جواد رهبر دهقان سال 1364 وقتی که وارد گردان علی اکبر شدم، موقع تقسیم بندی، افتادم در گروهان ایثار

  خاطره برادر محمود روشن ماسوله (نویسنده کتاب اعزامی از شهر ری) درباره شهید جواد رهبر دهقان و شهید محسن ایوبی چند ماه بعد از

به روایتِ خانم زینب باقرصاد (همسر شهید جواد رهبر دهقان)   جریان آشنایی ما برمی گردد به زمان جنگ. محله ی آقا جواد؛ مسجد صاحب

خاطره برادر ابوالفضل محمدی درباره شهید جواد رهبر دهقان یادم هست در گروهان ما فردی به نام مجید بود. یکروز مجید رفت به فرمانده گروهان

خاطره برادر محمود روشن (نویسنده کتاب اعزامی از شهر ری) درباره شهید جواد رهبر دهقان همیشه هنگام راه‌پیمایی و دویدن، قرآن و سرودهای حماسی و

خاطره برادر عباس قربانی درباره شهید جواد رهبر دهقان نیمه شب بود و ما در جزیره ام الرصاص، مشغول عملیات والفجر 8 بودیم… آن شب،

شهید جواد رهبر دهقان به روایتِ خانم زینب باقرصاد (همسر شهید) طبق قواعد ریاضیات؛ از سال 1361 که ازدواج کردیم، تا سال 1365 که آقا

به روایتِ زینب باقـرصـاد همسر شهید جواد رهبر دهقان   چند سالی که از شهادت جوادآقا گذشت، دخترم افسردگی گرفت و مریض شد. دائما گریه